#من_زنده_ام #قسمت_پنجاهم دیدن شهر بمباران شده و خمپاره خورده،سنگربندی های سر کوچه و خیابان ها و در و دیوارهای زخمی،مثل یک فیلم سینمایی جنگی بود.آنها هیجان زده صحنه ها را تماشا می کردند.بین راه دائما” یا لقمه ی نان و پنیر می گرفتند یا آب می خواستند… بیشتر »
آرشیو برای: "شهریور 1397, 13"
#من_زنده_ام #قسمت_چهل_و_نهم با این شرایط، تمام مدت روپوشها تنشان بود و کفشها پایشان و کیف روی دوششان و توی حیاط بدو بدو میکردند. بودنشان در شهر و در آن موقعیت جز نگرانی و دلواپسی چیز دیگری به همراه نداشت.با سید صحبت کردم که چون فصل مدرسه است و بچه ها… بیشتر »
#من_زنده_ام #قسمت_چهل_و_هشتم از زمین و آسمان مرگ بر شهر میبارید. کودکانی که مادرهایشان را در بمباران دست داده بودند سرگردان و تنها در شهر رها شده بودند. مردم بلد نبودند بجنگند. برای اینکه بتوانم در بخش بمانم هرکاری از دستم بر میآمد انجام میدادم.… بیشتر »
آخرین نظرات