#من_زنده_ام #قسمت_پنجاه_و_سوم از مجموع چهل وچند نفر مسافر اتوبوس،فقط ده نفر پیاده شدند؛هشت تا از برادران،من و خواهر بهرامی.کنار جاده را گرفتیم و پیاده راه افتادیم.گاهی حلوی ماشین های عبوری را می گرفتیم و هر کدام جا داشتند تعدادی از ما را سوار می کردند.… بیشتر »
آرشیو برای: "شهریور 1397, 17"
#من_زنده_ام #قسمت_پنجاه_و_دوم تا کسی جنگ ندیده باشه معنیشو نمی فهمه. عده ای از شیرازی ها به دفاع از جنگ زده ها بلند شدند اما جنگ زده ها آنقدر دلشان پر بود که با همه ی ضعف و بی حالی و خستگی دست برادر آن چند جوان شیرازی که نسنجیده حرف زده بودند،نشدند. دو… بیشتر »
#من_زنده_ام #قسمت_پنجاه_و_یکم سراغ نسیبه را از من گرفت. برایش تعریف کردم که بچهها به شیراز انتقال پیدا کردهاند و حال نسیبه خوب است و آدرس پرورشگاه شیراز- شیشه گری را به او دادم. همینطور که حرف میزد با صورتی رنگ پریده و لبانی خشکیده اشک میریخت و… بیشتر »
آخرین نظرات