#من_زنده_ام #قسمت_پنجاه_و_هشتم با دندان دستهایم را باز کردم. سپس دست خواهر بهرامی را نیز باز کردم. هرچه سرباز فریاد میزد گویی گوشی برای شنیدن نداشتم. تکه ای باند را که برای احتیاط دور جوراب و پایم بسته بودم ، باز کردم و با آبی که در قمقمه ی کمری تکاور… بیشتر »
آرشیو برای: "شهریور 1397, 24"
#من_زنده_ام #قسمت_پنجاه_و_هفتم یاد روزهایی افتادم که میخواستم خدا امتحانم کند. باورم نمی شد که امتحان من اسارت باشد. برادرهایم را می دیدم که دست بسته و اسیرند. نمی خواستم جلوی دشمن ضعف نشان دهم. عنوان بنت الخمینی و ژنرال به من جسارت و جرات بیشتری می داد… بیشتر »
آخرین نظرات