#من_زنده_ام #قسمت_شصت_و_دوم یعنی اصل جنگ نقض قوانین بین المللی است، آن وقت چطور ممکن است ما را طبق قانون بین المللی آزاد کننند. سرهنگ در حالیکه در تائید گفته ام سرش را تکان میداد گفت: بله، میتوانند خلاف قانون هم عمل کنند و آزادتان نکنند. نزدیک عصر بود و… بیشتر »
آرشیو برای: "شهریور 1397, 26"
#من_زنده_ام #قسمت_شصت_و_یکم با پریشانی گفت:خواهش میکنم فورا نابودش کنید. اما کارت با اون پوشش پلاستیکی و خشک اصلا نمیشد پاره کرد. مقاوم و شق و رق بود. هرچه مچاله اش کردم فایده نداشت. سرباز عراقی مسیر حرکتش را عوض کرده بود و به سمت من چرخید و حالا دیگر… بیشتر »
#من_زنده_ام #قسمت_شصتم دوباره پیش خواهر بهرامی و آن مجروح برگشتم. صورت و چشمهای آن مجروح پر از خون شده بود. وقتی سرش را پایین میگرفت خونریزی همراه با درد بسیار زیاد شدت میگرفت. جایی را نمی¬دید. من و خواهر بهرامی کنارش نشستیم. گفتم: امن یجیب بخوان تا… بیشتر »
#من_زنده_ام #قسمت_پنجاه_و_نهم دیگر چرا او را به یاد دخترش انداختم. چشم هایش را به سختی باز نگه داشته بود. جمله ای که به سختی ادا میکرد این بود: به دخترم سمیه بگیید پدرت با چشم باز شهید شد و به ارزویش رسید. قلبم از شتیدن این جملات اتش گرفته بود. در همین… بیشتر »
آخرین نظرات