#من_زنده_ام #قسمت_صدوچهل_پنجم - قابش می کنم ، توی روزنامه ها چاپش می کنیم ، کتابش می کنیم و می دیم همه بخونن بعد از همه می پرسیدند : - اگر خودش بیاد چیکار کنیم ؟ اصلا یادشان رفته بود که تو دختر بزرگی شده ای و دیگر دختر تو جیبی بابا نیستی . آقا می گفت :… بیشتر »
آرشیو برای: "آذر 1397, 14"
#من_زنده_ام #قسمت_صدوچهل_چهارم متاسفانه آنها فقط جواب می دادند - اسیری به نام معصومه آباد در خاک عراق وجود ندارد . ما هیچ وقت مادر را از این پاسخ مطلع نمی کردیم . کریم می گفت : - زمانی که صلیب سرخ برای هلال احمر ایران نامه می آورد ، سرشان خیلی شلوغ می… بیشتر »
#من_زنده_ام #قسمت_صدوچهل_سوم نامه ها برای ما که نه جنگ دیده بودیم و نه می دانستیم اسیر جنگی چیست ، تازگی داشت . نامه هایی که اسیران جنگی می فرستاند نه پاکت داشت و نه تمبر، یک طرف آن در قسمت بالا علامت قرمز صلیب سرخ جهانی و آدرس و اسم فرستنده بود و پایین… بیشتر »
آخرین نظرات