#من_زنده_ام #قسمت_صدوچهل_هفتم عکس را که دیدم ، بغضم ترکید . تبسمی تلخ بر لبانت بود که می خواست همه رنج های اسارت را کتمان کند با دست ، بینی و لب هایت را می پوشاندم و فقط به چشمانت خیره می شدم . غم و غصه در نگاهت موج می زد . دوباره دست روی چشمانت می… بیشتر »
آرشیو برای: "آذر 1397, 20"
#من_زنده_ام #قسمت_صدوچهل_ششم روز بعد زودتر از کارمندان هلال احمر خودم را یه آنجا رساندم . هنوز ساعت شش نشده بود پشت در بسته راه می رفتم و دور از چشم مردم یواشکی زیر لب با خودم حرف می زدم . یعنی دکتر صدر با من چکار داره ؟ چی می خواد به من بگه ؟ و …… بیشتر »
آخرین نظرات