حلال مشکلات….. داشتم جدول حل می کردم، یکجا گیر کردم: حَلّٰال مشکلات است؛ سه حرفی پدرم گفت: معلومه، «پول» گفتم: نه، جور در نمیاد مادرم گفت: پس بنویس «طلا» گفتم: نه، بازم نمیشه. تازه عروس مجلس گفت: «عشق» گفتم : اینم نمیشه. دامادمان گفت: «وام» گفتم:… بیشتر »
آرشیو برای: "تیر 1397, 09"
#دختر_شینا قسمت :صدوششم خدیجه و معصومه هم پیشمان بودند. برایمان فیلم سینمایی گذاشته بودند تا ماشین ها آماده شوند. خانمی توی سالن آمد و با صدای بلند گفت: «خانم محمدی را جلوی در می خواهند.» سمیه را دادم به مادرشوهرم و دویدم جلوی در. صمد روی پله ها ایستاده… بیشتر »
#دختر_شینا قسمت :صدوپنجم با این بی کسی چطور می توانم از پس این همه کار و بچه بربیایم. خدایا لااقل چاره ای برسان. برای خودم همین طور حرف می زدم و گریه می کردم. وقتی خوب سبک شدم، رفتم خانه. بچه ها خانه خانم دارابی بودند وقتی می خواستم بچه ها را بیاورم،… بیشتر »
#دختر_شینا قسمت :صدوچهارم از فامیل و دوست و آشنا که هفت هشت تا بچه داشتند، از خانواده هایی که حسرت یک بچه مانده بود روی دلشان، از کسانی که به خاطر ناشکری زیاد بچه سالمی نداشتند. حرف های خانم دارابی آرامم می کرد. بلند شد سفره را انداخت و غذا را کشید و با… بیشتر »
#دختر_شینا قسمت :صدوسوم دکتر دستم را گرفت و گفت: «نباید به این زودی حامله می شدی؛ اما حالا هستی. به جای ناراحتی، بهتر است به فکر خودت و بچه ات باشی. از این به بعد هم هر ماه بیا پیش خودم تا تحت نظر باشی.» گفتم: «خانم دکتر! یعنی واقعاً این آزمایش درست… بیشتر »
آخرین نظرات