من زنده ام به عشق تو يا صاحب الزمان

تورا چشم در راهم يا اباصالح ادركني
|خانه
روزگار غریبی است....
ارسال شده در 5 اسفند 1397 توسط سميرا صبوري در عمومی

روزگار غریبی است…

نمڪدان را ڪه پر میڪنی توجهی به ریختن نمڪها نداری …

اما زعفران را ڪه میسابی

 به دانه دانه اش توجه میڪنی!!!

حال آنڪه بدون نمڪ هیچ

 غذایی خوشمزه نیست…

ولی بدون زعفران ماهها و سالها میتوان آشپزی ڪرد و غذا خورد…

مراقب نمڪهای زندگیتان باشید

ساده و بی ریا و همیشه دم دست

ڪه اگر نباشند وای بر سفره زندگی!

نظر دهید »
برشی از یه کتاب... 
ارسال شده در 5 اسفند 1397 توسط سميرا صبوري در شهید

برشی از یه کتاب……
باشگاه کشتی بودیم که یکی از بچه‌ها به ابراهیم گفت:
«ابرام جـون! تیپ و هیکـلت خیلی جالـب شده. توی راه که می‌اومدی دو تا دختر پشت سرت بودند و مرتب از تو حرف می‌زدند». بعد ادامه داد: «شلوار و پیرهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی، کاملاً معلومه ورزشکاری!»
ابراهیم خیلی ناراحت شد. رفت توی فکر. اصلا توقع چنین چیزی را نداشت. جلسه بعد که ابراهیم را دیدم خنده‌ام گرفت؛ پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بود. تیپش به هر آدمی می‌خورد غیر از کشتی‌گیر. بچه‌ها می‌گفتند: «تو دیگه چه جور آدمی هستی! ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباس هائیه که می پوشی؟!» ابراهیم به این حرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد: «ورزش اگه برای خدا باشه، عبادته؛ به هر نیت دیگه‌ای باشه، فقط ضرره».
شهید ابراهیم هادی

کتاب سلام بر ابراهیم، ص41

نظر دهید »
شهید اسماعیل دقایقی
ارسال شده در 5 اسفند 1397 توسط سميرا صبوري در شهید

​#شهید_اسماعیل_دقایقی

ایشان مسئولیت کلیه ی اسرای آزاد شده را قبول کرده بود و در تحول روحی و فکری آنها بسیار مؤثر بود که میتوان آثار آن را در عملیات  مشخص نمود. با آنها برخورد اسلامی داشت و همه ی آنها مورد اعتماد ایشان بودند وهمین برخورد والا و انسانی باعث شد که یک تجربه¬ی جدید و بی سابقه به موفقیت برسد، به¬طوری که تمامی توابین با یک روحیه و انگیزه ی بسیار عالی جنگیدند و شهید دادند و پیروزی های چشمگیری هم به دست آوردند.

قبل از عملیات کربلای ۲، دو نفر از عراقی ها به تیپ بدر پناهنده شدند. شهید دقایقی با آنان به گونه¬ای که حاکی از اعتماد و وثوق  ایشان به آنهاست، برخورد کرد و به آنان گفت:« ما می خواهیم در این منطقه عملیاتی انجام دهیم و شما باید در این زمینه به ما کمک و مساعدت نمایید تا بهتر بتوانیم حمله کنیم و …»

و مطالبی از این قبیل را با آنان مطرح می کرد. فرماندهان هرچه به او تذکر می-دادند که این نوع برخورد از لحاظ امنیتی قابل قبول نیست. ایشان اصرار که این دو نفر مورد اعتماد هستند و در روز عملیات به معاون خود می گوید که به این دو نفر پیشنهاد کن که اگر بخواهند می توانند با ما در عملیات شرکت کنند و در صورت عدم تمایل به شرکت، آزادند.

آن دو نفر از پیشنهاد استقبال می کنند. بنابراین به آنها یک قبضه تفنگ و تعدادی فشنگ میدهند و چون شهید دقایقی متوجه میشود که به ایشان نارنجک تحویل نداده اند، ناراحت میشود و خودش چند نارنجک به آنها تحویل میدهد و این دو پناهنده نیز به خاطر این اعتماد، قهرمانانه در عملیات شرکت میکنند و بعد از آن نیز به مجاهدین می پیوندند. همیشه به معاون خود که یکی از پاسداران بود با تأکید میگفت:« اینها مهمان ما هستند و مهمان «حبیب الله» است و باید به آنان به چشم یک مهمان نگاه کنیم و برخوردمان با این برادران منبعث از فرهنگ اسلامی باشد». اخلاق جذاب او باعث شده بود که در تمامی صحنه ها و حتی در داخل خانواده های مجاهدین جا داشته باشد.     
 منبع : نرم افزار چند رسانه ای شاهد. ویژه ی سردار شهید اسماعیلی دقایقی.

نظر دهید »
سرعت درگذراست....
ارسال شده در 30 بهمن 1397 توسط سميرا صبوري در تربیت فرزند

والدین عزیز…..

زمان به سرعت درگذراست و فرصت پدری و مادری کردن، کم و کمتر میشود‌.
اندک زمان باقیمانده را در زندان گرفتاری ها و دغدغه هامان سپری نکنیم.
کودکان تشنه تعامل و بازی با ما هستند.

بیایید حسرت این روزها را به آینده نبریم…
این روزها برای تو و فرزندت تکرار نخواهد شد…

نظر دهید »
قسمت پایانی کتاب من زنده ام ....
ارسال شده در 28 بهمن 1397 توسط سميرا صبوري در کتاب من زنده ام

#من_زنده_ام

#قسمت_دویست_و_یکم

دقیقا دیروز در همین ساعت در اردوگاه الانبار بارانی سیل آسا آمده بود تا قفس ما را با خود بشوید و ببرد و ما سرمست از باران در حیاط اردوگاه می چرخیدیم . دیشب می ترسیدیم که نکند می خواهند ما را به ارتش آمریکا و اسرائیل تحویل بدهند و امروز کجا هستیم !!! همانقدر که در آغاز اسارت غافلگیر شده بودم که چگونه در خاک میهنم ، در شهر خودم ، جلو چشم همه برادرانم نیروهای بعثی از زیر لوله های نفت مثل قارچ سر بلند کردند و مرا به اسارت بردند ، آزادی هم مثل یک فرود اضطراری سخت مرا غافلگیر کرده بود . یکباره نیروهای بعثی از دور و برم محو
- می گم رفته بودم خدمت سربازی دو ساله ؛ سرباز خوبی نبودم ، دوسال بهم اضافه خورده ، شد چهار سال شده بودند . همه‌جا لبخند شده بود . همه به زبان فارسی حرف می‌زدند ، کسی با قنداق تفنگ به شانه‌هایم نمی‌کوبید و اگر سرم را می‌چرخاندم با هیچ ضربه‌ای سرم را جا به جا نمی‌کرد . همه حرکاتم در اختیار خودم بود . سعی می‌کردم خودم را با لبخند آن‌ها هماهنگ کنم .
حوادث آن‌ قدر به سرعت از کنار ما عبور می‌کردند ، که حتی فرصت لحظه‌ای درنگ و تفکر و باور به ما نمی‌داد . از پشت پنجره هواپیما محو تماشای اسیرانی بودم که از پله‌های هواپیما پایین می‌رفتند و دانه‌های درشت و سفید برف نرم‌ نرمک بر سر آنان فرومی‌ریخت و سر و تن‌شان را سفیدپوش می‌کرد . ذوق می‌کردم و با صدای بلند می‌خندیدم . احساس می‌کردم این دانه‌های سفید که نرم ‌نرمک می‌ریزند ، خنده خداست که بر سرشان می‌ریزد . تا آن‌زمان هنوز برف ندیده بودم . با خودم گفتم خدا هم خوشحال است و از خنده‌های من خنده‌اش گرفته و با این دانه‌های سفید به استقبال ما آمده است . همه رفته بودند اما من هنوز آزادی را از پشت پنجره تماشا می‌کردم . فاطمه گفت :
- بدو بیا پایین یک دفعه دیدی پشیمون شدن و دوباره برت گردوندن!
بقچه‌ام را برداشتم و همراه خواهرها راه افتادم . پایم که به اولین پله‌خروجی هواپیما رسید ، یادم افتاد امروز دوازدهم بهمن است . همان ‌روزی که امام بعد از سال‌ها چشمش به آسمان ایران روشن شد . بارش برف شدت گرفته بود . خنده خدا هرلحظه به اوج می‌ رسید و بیشتر می‌شد . تا آن‌ جا که دستانم قدرت داشت بقچه‌ام را که حاصل رنج چهارسال از جوانی‌ام بود به نشانه سپاس از خدای مهربانم ، به سوی آسمانش پرتاب کردم . نفسم را در سینه حبس کردم تا رخ به رخ خداوند برسانم و روی ماهش را ببوسم . اولین خاطره‌ام از برف برایم ماندگار شد . اولین جرعه هوای آزادی ، دوای درد ریه‌های مسلولم شد . دلم نیامد بی ‌نصیب از شادی خدا باشم . دهانم را به ‌سوی آسمان باز کردم تا شیرین‌ کام شوم . چند قدمی از بچه‌ها عقب افتاده بودم . تعدادی با عصا ، چرخ و برخی زیر بغل‌شان را گرفته بودند اما همگی خوشحال بودیم . یاد نامه سردار بختیاری به رضاخان افتادم که خطاب به او نوشته بود :
- هر عقابی بدون اجازه از بام میهن ما بگذرد باید پرهایش را تربیت ‌شدگان نسل ما باج دهد .
از اینکه توانسته بودم با رنج چهارساله اسارتم یک پر عقاب را بکنم خوشحال بودم .
با صدای بلند فریاد زدم :
سلام ایران سرافراز من.

#پایان

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 53
  • 54
  • 55
  • ...
  • 56
  • ...
  • 57
  • 58
  • 59
  • ...
  • 60
  • ...
  • 61
  • 62
  • 63
  • ...
  • 146

آخرین مطالب

  • پیوند بی کرانه
  • مرگ آرام مغزی کودکان با موبایل
  • غروب دریا
  • خانواده همسر
  • بیت المال ...
  • دعای هر روز ماه صفر 
  • ​با ترس فرزندمون از تاریکی چه کنیم؟
  • التماس دعای فرج
  • ​مشهدی های مهمان نواز 
  • مهمان نوازی...

آخرین نظرات

  • لاله  
    • https://nbookcity.com/book/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%ae%d8%aa%d8%b1-%d8%b4%db%8c%d9%86%d8%a7-pdf>
    در دختر شینا قسمت صدوبیستم
  • یاس در جایگاه پدر ومادر 
  • یاس در شهیدی که حاج قاسم عاشقش بود
  • یا کاشف الکروب  
    • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
    در پیشنهاد معنوی..‌.
  • بویکا  
    • https://worldbook.blogix.ir/>
    در نجات از پیک ا میکرون....
  • یاس در الگوی ما حضرت زهرا سلام الله علیها...
  • سربازی از تبار سادات  
    • سربازی از تبار سادات
    در مکث کردن 
  • یاس در همدیگر رو دور نزنیم...
  • بویکا  
    • https://worldbook.blogix.ir/>
    در برای زیبایی ها...
  • منتظر در علائم سندروم اضطراب کرونا
  • یاس در ☕ عوارض مصرف نوشیدن بیش از اندازه چای
  • مطهر در کاش امسال جشن میلادت به میزبانی پسرت باشد...
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)  
    • مبتلایِ حسین (علیه السلام)
    در تقویت‌کننده‌های ایمنی بدن رو بشناسید.
  • یاس در دلتنگی....
  • بویکا  
    • https://worldbook.blogix.ir/>
    در خواص آیه الکرسی...
  • س. ج در میوه =بانک خون
  • نور در ​بیایید با باورهای سمی خداحافظی کنیم
  • یاس در میوه =بانک خون
  • یاس در خواص آیه الکرسی...
  • س. ج در انسان باشیم...

موتور جستجوی امین

موتور جستجوی امین
تیر 1404
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

من زنده ام به عشق تو يا صاحب الزمان

اللهم عجل لوليك الفرج.....الهي آمين

جستجو

موضوعات

  • همه
  • آستان مقدس شهدای گمنام
  • امام زمان
    • محرم 1400 به نیت ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
  • اهل بیت
    • فاطمیه
  • بانو اسلامی
  • بدون شرح
  • بماند به یادگار
  • تربیت فرزند
  • تلنگر
  • تولیدی خودم «عکس، فیلم، متن»
  • جملات ناب
  • حکایت
  • سخن بزرگان
  • شهید
  • شهید گمنام
  • صرفا جهت اطلاع
  • صرفا جهت خنده
  • صرفا جهت سلامتی
  • عمومی
  • محرم حسینی
  • محرم ۱۴۰۲
  • معرفی کتاب
  • من حسینی شده دست امام حسن ام
  • نکات اخلاقی
  • همسرانه ، عاشقانه
  • همه چیز در مورد کرونا
  • ولایت
  • چهارشنبه های امام رضایی
  • کتاب دخترشینا
  • کتاب من زنده ام
  • کلام قرآنی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 13
  • رتبه مدرسه دیروز: 5
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 28
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 5
  • رتبه 90 روز گذشته: 44
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 7
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان