من زنده ام به عشق تو يا صاحب الزمان

تورا چشم در راهم يا اباصالح ادركني
|خانه
من زنده ام قسمت سی ویکم
ارسال شده در 20 مرداد 1397 توسط سميرا صبوري در کتاب من زنده ام

#من_زنده_ام

#قسمت_سی_و_یکم

برای تقویت بنیه ی فکری،سیاسی و مذهبی مسئولان انجمن اسلامی هم کلاس های متفاوتی ترتیب داده شد. آقای مطهر عرفان و آقای علی اصغر زارعی درس سیاست و آقای محمد صدر آموزش نظامی و … هرکس بسته به درس استاد و ذائقه ی شخصی در همان درس و رشته مطالعات نظری و عملی را در پیش می گرفت. در این دوره از کلاس ها خواهران برهانی، ماری نظری، پروانه آقا نظری، زهرا الماسیان، مریم فرهانیان، فریده حمیدی، صدیقه آتش پنجه، زینت صالحی و پژمان فر هر کدام از دبیرستان های دخترانه مختلف و من هم از دبیرستان مصدق در این کلاس ها شرکت داشتم. اولین روز از کلاس اخلاق و عرفان آقای مطهر که در کانون فتح برگزار شد پانزده دانش آموز داشت. طبق برنامه ی از پیش تعیین شده وارد کلاس شدیم. کولر توان خنک کردن همه ی کلاس را نداشت و فقط چند صندلی عقب کلاس را خنک می کرد. نشستن روی این چند صندلی هم نیاز به زرنگی داشت. هرچه به در نزدیک تر می شدیم کلاس گرم تر می شد، منتظر آقای مطهر بودیم. استاد با قامتی بلند وارد کلاس شد و با صدایی متین و نگاهی محجوب همه را خواهر خطاب کرد و به همه سلام داد و گفت: به من مسکین و گدا گفته اند که به شما از عرفان و اخلاق بگویم اما مولانا می گوید:
رومیان آن صوفیانند ای پسر/
بی ز تکرار و کتاب و بی هنر
لیک صیقل کرده اند آن سینه ها/
پاک از آز و حرص و بخل و کینه ها
آن صفای آینه وصف دلست/
صورت بی منتها را قابلست
اهل صیقل رسته اند از بوی و رنگ/
هر دمی بینند خوبی بی درنگ
نقش و قشر علم را بگذاشتند /
رایت عین الیقین افراشتند

گفتم: آقا جا ماندیم، لطفا دوباره بگویید.
فکر کردم مثل همیشه و همه جا که استاد می گوید و شاگرد می نویسد باید مطالب را بنویسم.او شمرده تر گفت: در راه بمانید، اما جا نمانید. در راه ماندن بهتر از جا ماندن است. این ابیات نوشتنی نیست، فهمیدنی است. هر قدر فهمیدید، بنویسید. راز فهمیدن از خود فانی شدن و در دوست باقی شدن است. من عرف نفسه فقد عرف ربه. اولین مرحله ی خداشناسی، معرفت به خود است. اولین سوال را از خودتان بپرسید. از خود بپرسید من کیستم؟ من واقعی خودتان را بشناسید که تکه ای از خدا هستید. از جزء به کل برسید. خود را بخشی از خدا بدانید و از شناخت این ((من)) به شناخت خدای بزرگ برسید. با منﹺ خود آشنا شوید.
ازهمه مان پرسید: بگویید من کیستم؟
هر کدام از ما تعریف خود را از ((من)) گفت: من یعنی چشمﹺ من ، من یعنی گوش من، من یعنی عقل من، من یعنی دست من، من یعنی پای من، من یعنی زبان من، من یعنی قلب من، من یعنی دل من، من یعنی…
استاد گفت: قشنگ تر ببینید. من یعنی دست من یعنی بخشی از خدا، من یعنی چشم من یعنی بخشی از خدا. حالا دیگر چشم ، زبان و گوش و دست و پا و قلب اعتبار بیشتر و جایگاه بالاتری پیدا می کند.
پس شما امانت دار می شوید و رسالت مهم تری پیدا می کنید. وقتی منﹺ شما سرشار از خدا شد آن وقت منﹺ شما یعنی چشم خدا، گوش خدا، عقل خدا، دست خدا، پای خدا، زبان خدا، قلب خدا و آن وقت است که تکه ای از خدا می شوید.
اولین سال تحصیلی بعد از انقلاب(1357) آغاز شده بود و با فرا رسیدن مهر و مدرسه، روحیه ی بچه ها انقلاب تر شده بود. دیگر حتی معیار دوستی و دشمنی ما معنی عملی جمله ی ((ﺇنی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم)) بود. در مکتب امام درس انسانیت را مشق می کردیم. آنقدر در افکار انقلاب ذوب شده بودیم که سعی می کردیم تمام گفتار و رفتارمان برای انقلاب مفید باشد. برای همین حرف هایمان غالبا پرمغز و مفهوم شده بود. سکوت بود که مانع دروغ، تهمت و غیبت می شد. با اینکه هنوز فرم روپوش ها تغییر نکرده بود، اکثر بچه های محجبه به دلخواه شلوار می پوشیدند و روپوش ها را تغییر داده بودند. در سال تحصیلی جدید کلاس های فیزیک، شیمی و ریاضی با حداقل دانش آموز و کم رونق برگزار می شد اما امان از کلاس های دینی و معارف که در انها حتی روی زمین هم جای نشستن نبود.

ادامه دارد…✒️

نظر دهید »
به کودکان رشوه ندهیم
ارسال شده در 20 مرداد 1397 توسط سميرا صبوري در تربیت فرزند

‍
رشوه دادن، قدردانی از کودک نیست 

اگر چنین کنی، چنان خواهیم کرد! رشوه دادن نیز همانند روش های دیگر بی گمان با شکست مواجه خواهد شد. روشی که در آن به وضوح به کودک گفته می شود که اگر کاری را بکند (یا نکند) پاداشی دریافت خواهد داشت.اگر با برادر کوچکت خوب رفتار کنی، تو را می برم سینما. اگر شعر حفظ کنی، تو را می برم مسابقه فوتبال.این نوع برخوردهای شرطی ممکن است طفل را وادار کند برای به دست آوردن یک هدف آنی، کاری را انجام دهد، به ندرت باعث کوشش مداوم کودک خواهد شد. حرف های ما به او القا می کند به قابلیت او شک داریم.بهتر است جایزه را بدون این که آن را از قبل اعلام کنیم و کاملا بدون انتظار کودک به او بدهیم. جایزه باید نشانگر قدردانی ما باشد.

نظر دهید »
من زنده ام قسمت سی ام
ارسال شده در 20 مرداد 1397 توسط سميرا صبوري در کتاب من زنده ام

#من_زنده_ام

#قسمت_سی_ام

امام برای پایان دادن به این همه درگیری همه پرسی سراسری را پیشنهاد دادند. اولین همه پرسی سراسری در بهار 1358 برگزار شد و نود و هشت درصد مردم به جمهوری اسلامی رای آری دادند. امام همواره بر وحدت کلمه ای که مردم به آن پاسخ مثبت داده بودند تاکید می کردند اما هر روز اسم تازه ای به بازار می آمد و بحث های سیاسی و ایدئولوژیک به داخل خانه ها و کوچه و بازار و مدرسه و دانشگاه کشیده شده بود. بعضی از بحث های اجتماعی حتی به میان خانواده ها سرایت کرده و بین زن و شوهرها و خواهر و برادها و پدر و مادرها اختلاف انداخته بود.
بر پیشانی ملت ایران از کوچک و بزرگ مهر داغ سیاست زده شده بود.
کریم مرتب تازه ترین کتاب های مذهبی را می فرستاد و می گفت هرچه می توانید کتاب بخوانید تا برای دفاع کم نیاورید. شب ها بعد از نماز مغرب و عشا توی کوچه و خیابان مناظره های عقیدتی- سیاسی برپا بود. زودتر از خانه بیرون می زدیم تا جای بهتری گیرمان بیاید. رهبر این نهضت های خیابانی تعدادی از بچه هایی بودند که در جریان انقلاب، به ایران آمده و جزء مبارزان قبل از انقلاب محسوب می شدند که به همراه تعدادی از طلبه های مسجد مهدی موعود و دانشجویان دانشکده ی نفت، رهبری گروه های اسلامی و مردمی را بر عهده گرفته بودند اما رهبران گروه های مقابل عموما از بیرون شهر می آمدند و به آنها کمک فکری می رساندند. بعد از نماز و شام، در کوچه ی 1044 محله ی هزاری ها، جای سوزن انداختن نبود. بانی این جلسه ها و بحث ها حسین آتشکده، محمد دشتی، احمد خواجه فرد، محمد اسلامی نسب و سید بودند. همه از جاهای مختلف می آمدند توی کوچه، تا پاسی از شب روی زمین های داغ آفتاب خورده می نشستند و بحث می کردند. انقلاب پیروز شده بود اما خانم سبحانی همچنان مدیر مدرسه بود. هر روز سر یک موضوع شاخ به شاخ می شدیم. از اینکه کتابخانه به انجمن اسلامی مدرسه تبدیل شده بود و هر روز تعداد کسانی که عضو می شدند و برایشان کارت عضویت صادر می کردم بیشتر و بیشتر می شد عصبانی بود.
کتابخانه از کتاب های عبث پاک شد. برگزاری نمایشگاه کتاب برنامه ی هر ماه بود. سلمان و سید به قم می رفتند و کتاب های دینی می آوردند چون بچه ها همه تشنه ی این کتاب ها بودند. برای اجرای برنامه های فرهنگی جامع تر، به سرمایه ای بیشتر از پول های تو جیبی مان احتیاج داشتیم. قرار شد هر روز یکی از بچه ها یعنی زینت چنگیزی، مریم بحری، مریم فرهانیان یا خواهران برهانی(پروین،نسرین، سیمین) آش رشته بپزند. با فروش آش رشته دو نمایشگاه بزرگ در سطح شهر و کتابخانه ی عمومی آبادان راه انداختیم. در نمایشگاه اول به نقش زن در تاریخ پرداختیم. آقای مرتضی حسنی کارهای تصویری و گرافیکی نمایشگاه را انجام دادند و آقای هوشمند که از خطاطان معروف شهر بود کار خطاطی آن را بر عهده گرفت. علی نجاتی در محتوا و تصاویر حجمی تبحر داشت. همزمان با اجرای نمایشگاه، آقای فخرالدین حجازی برای سخنرانی به آبادان آمده بود. در بازدید از نمایشگاه وقتی متوجه شد این نمایشگاه به همت انجمن اسلامی یک دبیرستان برگزار شده ضمن تقدیر از ما مبلغ ده هزار تومان به انجمن اسلامی هدیه کرد و ما توانستیم با این پول دوربین و یک ضبط صوت برای انجمن اسلامی بخریم.
سال 1358، سال دیگری بود.
فقط سال و لباس و فصل نو نشده بودند بلکه گویی قرنی نو آغاز شده بود. حرف ها، دیدگاه ها، روش ها، آرزوها و آرمان ها همه تغییر کرده بود. فروردین 1358 فرمان جهاد سازندگی از طرف امام صادر شد. نمایشگاه بعدی را نمایشگاه جهاد و گندم نامیدیم تا بتوانیم همه ی مردم را به سمت جهاد و خودکفایی گندم سوق دهیم. هر دو نمایشگاه در کانون فتح(کانون انجمن های اسلامی دبیرستان ها و دانشکده ی نفت) برگزار شد. کانون فتح خانه ی دومم شده بود. همه ی جلسات مسئولان انجمن های اسلامی دبیرستان ها و انجمن اسلامی دانشکده ی نفت و … در این مکان برگزار می شد. کانون فتح پایگاه فرهنگی، سیاسی و ایدئولوژیک بسیار مفیدی بود. در اولین جلسه ی این تشکل تصمیم بر این شد که برای ایجاد فضای مذهبی در مدارس دو نفر از دانشجویان کانون به مدرسه اعزام شوند و ایدئولوژی و جهان بینی تدریس کنند.

ادامه دارد…✒️

نظر دهید »
من زنده ام قسمت بیست ونهم
ارسال شده در 18 مرداد 1397 توسط سميرا صبوري در کتاب من زنده ام

#من_زنده_ام

#قسمت_بیست_و_نهم

حقیقتا عکس امام در ماه نبود اما در چشم خانه ی ما بود. مگر نه اینکه مجنون به هرجا می رسید لیلی را می دید، به کوه می رسید، به دریا می رسید جز لیلی کسی را نمی دید. ما می توانستیم عکس امام را در رود، در دیوار خانه، روی برگ درخت ودر همه جا ببینیم. اما گروه رقیب نتوانست از حکایت این عشق به نفع خودش بهره برداری کند. رفتن شاه با چشم های گریان و آمدن امام و هیجان ها و فریاد ها که ماشین حامل امام را به دوش می کشید حکایت از شکفتن بهار در دل زمستان داشت. میان گریه می خندیدیم، وقتی تصاویر ورود امام به فرودگاه مهرآباد از تلویزیون پخش می شد، کمتر کسی بود که گریه نکند و از میان تمام اشک ها ، اشک داغداران سینما رکس دیدنی تر بود. انگار امام آمده بود تا جگرهای داغ دیده شان کمی آرام گیرد. اشک می ریختند و بیشتر دلتنگ عزیزانشان می شدند. بعضی هاشان خود را به مزار شهیدان رسانده بودند و خبر آمدن امام را به آنها می دادند. رحمان هم که در زمان خدمتش در جریان انقلاب در مشهد بود برای فرار از خدمت هر روز یک برگه ی فوت درست می کرد و به فرمانده یگان می داد که پدرم مرده ،مادرم مرده، برادم تصادف کرده و به این وسیله همیشه از خدمت سربازی فراری بود. وقتی سینما رکس آتش گرفت طی نامه ای به فرمانده اش دلیل مرخصی خود را مرگ همه ی خویشاوندانش در سینما رکس عنوان کرد. فرمانده هم که از قبل در جریان مرگ مصلحتی خانواده بود با مرخصی موافقت نکرده و گفته بود، تو که قبل از آتش گرفتن سینما رکس همه ی جد و آبادت را کشته و مرخصی هات رو گرفته بودی. اینها را دیگر از کجا آورده ای؟ رحمان هم به ناچار از خدمت فرار کرد و دیگر به مشهد برنگشت. با این حال او از چگونگی استفاده از تمام سلاح ها آشنایی داشت.
گاهی برادرهایم مرا با خودشان می بردند و گاهی مرا مامور تدارکات و پشتیبانی و تحریر و کتابت می کردند. هر روز به یک جا حمله می کردند; به مغازه های شناسایی شده، به مشروب فروشی ها، به زندان ها; حتی زندانی های غیر سیاسی خیابان سیزده هم آزاد شده بودند. کنترل شهر از دست نیروهای شهربانی خارج شده بود و هر روز یک ساختمان جدید به دست نیروهای انقلاب می افتاد.
بی بی قبل از دهه ی عاشورا گفت: شاه دیگه کارش تمومه. همین جمله باعث اختلافات زیادی بین بی بی و بابابزرگ شده بود. آخرﹺعمری این پیرمرد و پیرزن سیاسی شده بودند و با هم مخالفت می کردند. بابابزرگ که طرفدار شاه بود می گفت: پیرزن تو چه کار شاه داری، شاه چه بدی به تو کرده؟ اما بی بی سخت انقلابی شده بود. دائم در حال شربت درست کردن و گلاب پخش کردن بود. با پیروزی انقلاب اسلامی، مردم آبادان صرف نظر از اسلامی بودن انقلاب، بساط نی انبان در خیابان ها به راه انداخته، بندری می زدند و زن و مرد پایکوبی می کردند.
آبادان به دلیل سابقه ی نهضت ملی شدن صنعت نقت، پایگاه سیاسی بسیاری از گروه های انقلابی و ضدانقلاب شده بود.
اگر یک تشکل سه نفره با هر نام و عنوانی در تهران صورت می گرفت، دو نفرشان در آبادان چادر می زدند و پلاکارد دست می گرفتند; از حزب توده و مجاهدین خلق و کار و پیکار و جنبش خلق مبارز و کمونیست ها و چریک های فدایی خلق گرفته تا مبارزین خلق عرب و امت مسلمان و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، هر کدام صدایی و تریبونی برای اثبات عقاید و رفتار و مسلک شان داشتند.

ادامه دارد…✒️

نظر دهید »
من زنده ام قسمت بیست وهشتم
ارسال شده در 18 مرداد 1397 توسط سميرا صبوري در کتاب من زنده ام

#من_زنده_ام

#قسمت_بیست_و_هشتم

مراسم عزاداری را طوری برگزار می کرد که هر رهگذری بر در آن خانه
مکث می کرد. روضه ی دهه ی عاشورای آن سال بی بی، کاملا حماسی و سیاسی شده بود. بیشتر کسانی که پای منبر می نشستند جوان ها بودند که حرف از رسالت خون امام حسین(ع) و روزگار امروز می زدند. راستی که چقدر روضه های بی بی باطن او را صیقل داده و ضمیرش را روشن کرده بود. حوادث بعد از دهه ی عاشورا مشکلات را آسان تر و راه را هموارتر می کرد. وقتی به صورت خانوادگی به تظاهرات و راهپیمایی می رفتیم حتی بی بی نیز همپای ما بود. مردم کسانی را که به راهپیمایی نمی آمدند یا مانع آمدن بقیه می شدند ساواکی خطاب می کردند. با وجود اینکه مرکز استان خوزستان، اهواز بود به دلیل وجود پالایشگاه و اهمیت اقتصادی شهر آبادان، سازمان مرکزی اطلاعات و امنیت(ساواک) استان در آبادان قرار داشت. جمعیت تظاهر کننده، ساواک و اهوان و انصارش را به انزوا کشانده بودند. حوادث سیاسی و جابه جایی های پی در پی نخست وزیرها و فرار شاه و فرح، نویدبخش پایان رژیم ستم شاهی و آمدن امام بود. اما بعضی ها فکر می کردند مثل بیست و هشت مرداد 1332 باز هم شاه بر می گردد و برایش آش پشت پا می پختند. او فرار کرده بود اما هنوز ماموران نظامی دور مجسمه ی او مسلح ایستاده بودند. در خیلی از شهرها مجسمه ی شاه را انداخته بودند اما در آبادان به زور اسلحه از مجسمه ی او محافظت می شد. عصر یکی از روزهای دی ماه بود. سلمان و محمد شتاب زده به خانه آمدند و به سرعت با ماشین رحیم به میدان مجسمه رفتیم. لحظه به لحظه به جمعیت تظاهر کنندگان اضافه می شد و سرانجام هجوم و فریادهای مردم مجسمه ی سنگی شاه را در هم شکست و فرو ریخت. یک شب که قرص ماه کامل و سرها همه به سوی آسمان بود این حرف که عکس امام توی ماه پیدا شده، زبان به زبان می گشت. به سرعت به کریم که دانشجوی مهندسی عمران دانشگاه پلی تکنیک تهران بود و همیشه خبرهای دست اول را با نامه یا به واسطه رحیم به ما می رساند زنگ زدیم، او هم گفت: قرص ماه که تهران و آبادان نداره، آره اینجا هم ما داریم عکس امام رو توی ماه می بینیم. حتی آنهایی که در آمریکا هستند هم عکس امام را در ماه می بینند. هیچ کس در خانه نمانده بود. ساعت ها به ماه خیره بودیم. آنچه می دیدیم درست بود. تصویر امام که در دل هایمان جا داشت اکنون در قرص ماه قاب شده بود. از هر کوچه یا زاویه ای که با ماه می نگریستم عکس امام در ماه دیده می شد. هرکس، آشنا یا فامیلی در شهر یا کشور دیگری داشت به مخابرات می رفت و تایید می گرفت. هرچه بیشتر به قرص ماه نگه می کردیم بیشتر به یقین میرسیدیم. آن شب برای اینکه حتی یک لحظه تصویر امام را از دست ندهیم، چشم بر هم نگذاشتیم.
با آنکه تعداد خانه های دو طبقه یا چند طبقه در آبادان کم بود برای اینکه اندکی به قرص ماه نزدیک تر شویم همه به پشت بام ها رفته بودیم و با حیرت از انقلاب و ماه و امام می گفتیم و حظ می کردیم. بسیاری از کسانی که در حاشیه ی شهر آبادان و خرمشهر بودند گوسفند قربانی کردند. عده ای مرتب اذان می گفتند و راهپیمایی می کردند. هیجان مردم غیرقابل وصف و کنترل بود . طلبه های مسجد نه رد و نه تایید می کردند. مرتب با قم و دانشگاه ها در تماس بودند اما صبح روز بعد آیت الله جمی که عالمانه و با درایت، حرکت انقلابی و اسلامی مردم شهر را مدیریت می کرد اعلام کرد این شایعه از موهومات است، باور نکنید. دشمن به اعتقادات شما حمله کرده است و شایعه پراکنی می کند. دانشگاه های فیزیک اعلام کردند که این تصویر سایه روشن پستی بلندی های کره ماه است و هرکس می تواند براین اساس تصویری را که دوست دارد در ذهن خود تجسم کند. اگرچه علمای قم و مشهد گفتند این تصویر ساخته ی ذهن است اما حکایت آن، عشق عمیق و قلبی ما به امام بود که همه یک تصویر می دیدیم و برایمان قابل انکار نبود.

ادامه دارد…✒️

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 94
  • 95
  • 96
  • ...
  • 97
  • ...
  • 98
  • 99
  • 100
  • ...
  • 101
  • ...
  • 102
  • 103
  • 104
  • ...
  • 146

آخرین مطالب

  • پیوند بی کرانه
  • مرگ آرام مغزی کودکان با موبایل
  • غروب دریا
  • خانواده همسر
  • بیت المال ...
  • دعای هر روز ماه صفر 
  • ​با ترس فرزندمون از تاریکی چه کنیم؟
  • التماس دعای فرج
  • ​مشهدی های مهمان نواز 
  • مهمان نوازی...

آخرین نظرات

  • لاله  
    • https://nbookcity.com/book/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%ae%d8%aa%d8%b1-%d8%b4%db%8c%d9%86%d8%a7-pdf>
    در دختر شینا قسمت صدوبیستم
  • یاس در جایگاه پدر ومادر 
  • یاس در شهیدی که حاج قاسم عاشقش بود
  • یا کاشف الکروب  
    • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
    در پیشنهاد معنوی..‌.
  • بویکا  
    • https://worldbook.blogix.ir/>
    در نجات از پیک ا میکرون....
  • یاس در الگوی ما حضرت زهرا سلام الله علیها...
  • سربازی از تبار سادات  
    • سربازی از تبار سادات
    در مکث کردن 
  • یاس در همدیگر رو دور نزنیم...
  • بویکا  
    • https://worldbook.blogix.ir/>
    در برای زیبایی ها...
  • منتظر در علائم سندروم اضطراب کرونا
  • یاس در ☕ عوارض مصرف نوشیدن بیش از اندازه چای
  • مطهر در کاش امسال جشن میلادت به میزبانی پسرت باشد...
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)  
    • مبتلایِ حسین (علیه السلام)
    در تقویت‌کننده‌های ایمنی بدن رو بشناسید.
  • یاس در دلتنگی....
  • بویکا  
    • https://worldbook.blogix.ir/>
    در خواص آیه الکرسی...
  • س. ج در میوه =بانک خون
  • نور در ​بیایید با باورهای سمی خداحافظی کنیم
  • یاس در میوه =بانک خون
  • یاس در خواص آیه الکرسی...
  • س. ج در انسان باشیم...

موتور جستجوی امین

موتور جستجوی امین
تیر 1404
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

من زنده ام به عشق تو يا صاحب الزمان

اللهم عجل لوليك الفرج.....الهي آمين

جستجو

موضوعات

  • همه
  • آستان مقدس شهدای گمنام
  • امام زمان
    • محرم 1400 به نیت ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
  • اهل بیت
    • فاطمیه
  • بانو اسلامی
  • بدون شرح
  • بماند به یادگار
  • تربیت فرزند
  • تلنگر
  • تولیدی خودم «عکس، فیلم، متن»
  • جملات ناب
  • حکایت
  • سخن بزرگان
  • شهید
  • شهید گمنام
  • صرفا جهت اطلاع
  • صرفا جهت خنده
  • صرفا جهت سلامتی
  • عمومی
  • محرم حسینی
  • محرم ۱۴۰۲
  • معرفی کتاب
  • من حسینی شده دست امام حسن ام
  • نکات اخلاقی
  • همسرانه ، عاشقانه
  • همه چیز در مورد کرونا
  • ولایت
  • چهارشنبه های امام رضایی
  • کتاب دخترشینا
  • کتاب من زنده ام
  • کلام قرآنی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 13
  • رتبه مدرسه دیروز: 5
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 28
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 5
  • رتبه 90 روز گذشته: 44
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 7
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان