از آن پس گور دسته جمعی شهدای سینما رکس محل دیدارها و ملاقات های سیاسی شد. حالا دیگه ترسمان کاملا ریخته بود. داغداران آنقدر بد حال بودند که نای نفس کشیدن نداشتند اما در مسیر برگشت همه یک صدا فریاد می زدیم: نه ذلت، نه خواری، آزادی آزادی. یا می گفتیم توطئه و جنایت، آغاز خون و وحشت. بخشی از شعارها علیه رزمی(رئیس شهربانی) بود. به او ناسزا می گفتیم و او را عامل اصلی این فاجعه می دانستیم. در مقابل سیل خشم و غرش مردم، مامورها دست از پا خطا نمی کردند و فقط تماشاچی بودند. خبرگزاری های رسمی دنیا وارد شهر شدند و آتش سوزی سینما رکس را با 377 کشته در فهرست مرگبارترین آتش سوزی هایی قرار دادند که از جنگ جهانی دوم تا آن زمان دراماکن عمومی اتفاق افتاده بود.آتش سوزی سینما رکس ایران را تکان داد وتبدیل به یک فاجعه ی ملی شد. چند روز بعد جمعیت حقوق دانان طی بیانیه ای با تاکید بر مقصر بودن دولت در آتش سوزی سینما رکس اعلام کردند: مگر ممکن است در شهری که دارای عظیم ترین تاسیسات نفتی است و مجهزترین سیتم آتش نشانی را دارد اتومبیل های آتش نشانی بدون آب بمانند. با این وجود کرارا سازمان اطلاعات و امنیت رژیم شاه نیروهای انقلاب و علما را عاملین این اقدام ضدانسانی اعلام می کرد. سه روز بعد از فاجعه ی سینما رکس، حضرت امام رحمه الله علیه پیام دادند این فاجعه شاهکار بزرگ شاه برای اغفال مردم در داخل و خارج است و اینکه آتش را به طور کمربندی در سراسر سینما افروختند و بعد توسط ماموران درهای آن را قفل کردند کار اشخاص غیر مسلط بر اوضاع نیست… آیا تاکنون غیر از شاه که هر چند وقت یک بار دست به کشتار وحشیانه ی مردم می زند، کسی این قبیل صحنه ها را به وجود آورده است و یا خواهد آورد؟)) شب ها چراغ خانه ها و کوچه ها روشن و همه ی نگاه ها منتظر بود. داغدیدگان هر روز به سینما رکس می رفتند. در کنار قتلگاه می نشستند و روضه می خواندند . مساجد شهر خالی نمی شدند و تمام در و دیوار شهر از اعلامیه ی ترحیم قربانیان سینما رکس پر شده بود. سال 1357 ماه مهر و مدرسه و کتاب و معلم و مشق با شعارهای انقلابی مردم که نمی خواستند زیر بارظلم و زور باشند در شهر کارگری و نفتی آبادان آغاز شد. با مرگ این 377 نفر قربانی بی گناه، شهر از خواب بیدار شد. بهای بیدار شدنمان چه سنگین بود! آنقدر سخت و بد از خواب پریده بودیم که دیگر هیچ قدرتی نمی توانست ما را خواب کند یا چشم هایمان را ببندد. هر شب در حسینیه ی اصفهانی ها با وجود حکومت نظامی و تذکرات مکرر ماموران ساواک، همراه با مردم داغدیده تجمع می کردیم و در پایان به خیابان ها ریخته و با شعارهای آتشین عوامل رژیم را رسوا می کردیم. خانه ی بی بی معروف بود به حسینیه ی سیدالشهدا.
می گفت :خشت اول این خانه با تربت کربلا ساخته شده. وقتی بابا بزرگ به زیارت کربلا مشرف شده بود، یک انگشتر شرف الشمس به عنوان سوغات برای آقا و یک مشت خاک کربلا برای خودش آورده بود در آن پنجاه متر زمین سه تا اتاق شش متری ساخته و بالای سر در آن خانه نوشته بود((هذا من فضل ربی)). در آن خانه ی پنجاه متری هر سال ده شب عاشورا مراسم روضه و گهواره ی علی اصغر(ع) و حجله ی قاسم و علم سیدالشهدا برگزار می شد. سه دیگ حلیم بار می گذاشتند و نوحه خوانی و سینه زنی و سنج و دمام با شور و حرارت برقرار بود. سقای سیدالشهدا هم نمی گذاشت کسی از آن کوچه تشنه لب عبور کند. اخلاق خوش و نفس گرم خاندان بی بی، خانه ی بی بی را خیمه گاه عزای امام حسین و خاندانش کرده بود. یواش یواش بوی محرم و غربت حسین (ع) و کربلا می آمد. محرم فرصتی بود تا دردهایمان را به دردهای کربلا پیوند بزنیم و با این درد جامه ی دین و انقلاب به تن کنیم. بی بی در تدارک عزاداری سیدالشهدا بود و مطمئن که این روضه ها گره گشاست و همه چیز بعد از دهه ی عاشورا حل خواهد شد. می گفت: اشکال کار شما اینه که اعتقادتون ضعیفه و همه ی مشکلات رو خودتون می خواهید حل کنید. مشکل گشا سالار شهیدانه. او به این حرف قلبا اعتقاد داشت.
ادامه دارد… ✒
آخرین نظرات