من زنده ام به عشق تو يا صاحب الزمان

تورا چشم در راهم يا اباصالح ادركني
|خانه
من زنده ام قسمت صدوهفتاد ودوم
ارسال شده در 19 دی 1397 توسط سميرا صبوري در کتاب من زنده ام

#من_زنده_ام

#قسمت_صدوهفتادودوم

اما من بی ملاحظه کاغذ را سیاه می کردم و می دانستم این کلمات در
جان مادر، پدر، برادرها و خواهرام ریخته می شود و آنها با این کلمات زندگی می کنند پس هر چه بیشتر بهتر، چقدر سرگرم این کلمات می شدیم ، سهم ما دو تا برگه کاغذ بود و باید در همان دو کاغذ همه چیز را برای همه می نوشتیم این بار برادرها کاغذ زرورقی سیگار را در دو تکه پارچه پیجیده و با سنگ آن را نخ پیچ کرده و به همان راهرو پرتاب کرده بودند دو تکه پارچه برشی از کناره لباس هایشان بود که روی آن با خط بسیار زبیا « لاله الاالله » را نوشته و چند شاخه گل دور آن نقاشی کرده برای ما فرستاده بودند . تا آن موقع نمی دانستیم که نخ و سوزن هم جزء اقلام فروشگاهی است . با سوزن دوزی روی این پارچه ها کلمه ها را به گل های سوزن دوزی شده با تابلوهای زیبا الصاق می کردیم ! هر چند بین راه ، گاهی این پارچه های گلدوزی ، لقمه گلوگیری برای راهزنان بعثی می شد . مریم خیلی قشنگ نقاشی می کشید . بی مدل می توانست گل ، پرنده ، قفس ، چهره ، دست و هر چه را که می خواستیم نقاشی کند . مریم فراتر از احساس ما نقاشی می کرد . گاهی ساعت ها کنارش می نشستم و به مدادش که یواشکی از صلیب سرخ برایش کش رفته بودم ، به انگشتی که روی کاغذ حرکت می کرد نگاه می کردم تا شاید کمی نقاشی یاد بگیرم اما بر خلاف خوشنویسی در نقاشی هیج استعدادی نداشتم . او با این خط ها و نیم خط ها و نقطه ها هر تصویری که دلش می خواست می ساخت ، یک بار با کنجکاوی از او پرسیدم :
- چطور می شه که آدم نقاش می شه .
- نقاشی چیزی جز رقص خط و نقطه نیست .
- خب کلمه هم چیزی جز بازی خط و نقطه نیست . تو می تونی با خط و نقطه ، خیال منو نقاشی کنی ؟
- نه نمی تونم اما می تونم یک نقاشی به رنگ خیال بکشم !
- من می تونم کلمه هایی رو که خیال منو شکل میدادن کنار هم بذارم و تو
رو با دنیای خیال خودم آشنا کنم .
همین طور که با من حرف می زد روی پارچه سفید با همین خط و نقطه ها پرنده زیبایی کشید و آنقدر با پرهایش ور رفت که خسته ام کرد . پا برهنه روی احساسش دویدم .
- بابا دست از سر پرهاش بردار .
- باید خوش پروبال باشه که گرفتار قفس نشه !
احساس کردم مریم را تا وقتی که درحال نقاشی کردن ندیده بودم اصلا نمی شناخته ام . او چقدر دلتنگ این خط و نقطه ها بوده اما هیچ وقت شکایتی نکرد . دلم برای اسارت مریم بیشتر از خودم سوخت . پیش خودم می گفتم چطور این همه احساس لطیف در دستانی بی رحم گرفتار شده و او چگونه با این همه خشونت کنار می آید .
نتوانستم جلوی احساساتم را بگیرم و گفتم :
- مریم وقتی بعثیا می زدنت چه احساسی داشتی؟
- اسارت که شاعر و نقاش نمی شناسه . شاید در بین این اسرا هم نقاش یا شاعر باشد . فعلا احساس همه مون زخمی و شلاق خورده است . مگه یادت نیست اول اسارتمون تو تنومه ، شاعر هم داشتیم . اوایل بعد از شلاق خوردن طبع شعرش گل می کرد و شعر می خوند اما روزای آخر اونقدر کتک خورد که شعر خوندن یادش رفت . اینا همه تلاششون اینه که ما هرچی بلدیم یادمون بره تا بتونن هرچی می خوان یادمون بدن ولی ما باید مقاومت کنیم تا چیزایی که بلدیم یادمون نره .

ادامه دارد…✒️

نظر دهید »
کربلای 4
ارسال شده در 18 دی 1397 توسط سميرا صبوري در شهید

کربلای 4

فکر می‌کردیم پیروز میدانیم! آخر نیرو و امکانات فراوانی داشتیم. برنامه‌ریزی هم کرده بودیم. عملیات کربلای 4 شروع شد. در حین عملیات فهمیدیم عملیات لو رفته! بااینکه غواصان و رزمندگان از جان و دل مایه گذاشتند، اما در همان روز اول شکست خوردیم و تلفات سنگینی دادیم. مجبور بودیم برگردیم. نمی‌دانم لو رفتن اطلاعات توسط امریکا و سازمان منافقین سبب شکست شده بود یا غروری که بعضی‌ها می‌گفتند داریم. خسته از جنگ و ناامید از پیروزی پیش امام (ره) رفتیم. امام (ره) گفتند: الآن عراقی‌ها مست پیروزی و مغرورند و باید به آن‌ها حمله کنیم. روحیه گرفتیم؛ گفتیم با یاری خدا می‌توانیم. گردان‌های باقی‌مانده را طی دو هفته سازماندهی کردیم. عملیات آغاز شد؛ عملیات کربلای 5. این‌دفعه با یاری خدا پیروز شدیم و کلی اسیر و غنیمت گرفتیم و ضربه مهلکی به صدام و امریکا و کاسه‌لیس‌هایش زدیم.

3 دی، آغاز عملیات بزرگ کربلای 4 (1365 ش)

#شهدا #دفاع_مقدس

#روایتگری

#حاج_عبدالله_ضابط

نظر دهید »
مسلمان شدن دختر مسیحی
ارسال شده در 18 دی 1397 توسط سميرا صبوري در شهید

مسلمان شدن دختر مسیحی به سبب آشنایی با شهید ابراهیم هادی.

راوی: خواهر شهید

مهمان برادر

خانم جوانی با من ارتباط گرفت و گفت: باید ماجرایی برای شما نقل کنم. ابراهیم نگاه من را به دنیا و آخرت تغییر دادو…
تغییری در روند زندگیش ایجاد شده و… اما تغییرات این خانم شگفت آور بود.

این خانم جوان گفت: من دینم مسیحی است از اقلیت های مذهبی ساکن تهران و وضعیت مالی ام خیلی خوب بود. به هیج اصول اخلاقی و حتی اصول دین خودم پایبند نبودم. هر کار زشتی نبود که در آن وارد نشده باشم! هرروز بیشتر از قبل در منجلاب فرو می رفتم.

دو سه سال قبل؛ در ایام عید نوروز با چند نفر از دوستان، تصمیم گرفتیم که برای تفریح به یک قسمت از کشور برویم. نمی دانستیم کجا برویم شمال. جنوب. شرق. غرب و…

دوستانم گفتند بریم خوزستان هم ساحل دریا دارد و هم هوا مناسب است. از تهران با ماشین شخصی خودمون راهی خوزستان شدیم بعد از یکی دو روزی به مقصد رسیدیم. شب که وارد شهر شدیم؛هیچ هتلی و یا مکانی را برای اقامت پیدا نکردیم. یکی از همراهان ما گفت: فقط یه راه داریم بریم محل اسکان راهیان نور.
همگی خندیدم. تیپ و قیافه ما فقط همان جا رو میخواست! کمی طول کشید تا مسئول ستاد راهیان نور ما رو پذیرفت.

یک اتاق به ما دادند وارد شدیم؛ دور تا دور آن پر از تصویر شهدا بود. هریک از دوستان ما به شوخی یکی از تصاویر شهدا را مسخره میکرد و حرف های زشتی میزد و…

تصویر پسر جوانی بر روی دیوار نظر من را جلب کرد من هم به شوخی به دوستانم گفتم: این هم برای من!
صبح که خواستیم بار دیگه به چهره این جوان شهید نگاه کردم. برخلاف بقیه نام اون شهید نوشته نشده بود. فقط زیر عکس این جمله بود: [ دوست دارم گمنام بمانم]

سفر خوبی بود. روز بعد در هتل و… چند روز بعد به تهران برگشتیم. مدتی گذشت و من برای تهیه یک کتاب به کتابخانه دانشگاه رفتم دنبال کتاب مورد نظر میگشتم؛ یکباره بین کلی کتاب یکیشون نظرم جلب کرد. چقدر چهره این جوان روی جلد برای من آشناست!؟
خودش بود. همان جوانی که در سفر خوزستان تصویرش را روی دیوار دیدم. یاد شوخی های آن شب افتادم ؛ این همان جوانی بود که میخواست گمنام بماند. این کتاب از مسئول کتابخانه گرفتم. نامش #سلام_بر_ابراهیم بود. و نام او ابراهیم هادی بود.

همینطوری شروع به خواندن کردم. به اواسط کتاب رسیدم ؛ دیگر با عشق میخواندم. اواخر کتاب که رسیدم. انگار راه جدید در مقابل من ایجاد شده بود.
من آن شب به شوخی میخواستم ابراهیم را برای خودم انتخاب کنم؛ اما ظاهرا او مرا انتخاب کرده بود! او باعث شد که به مطالعه پیرامون شهدا علاقمند شدم و شخصیت او بر من تاثیر گذاشت ومن مسلمان شدم.

#شهید_ابراهیم_هادی

ابراهیم خانم جوان مسیحی
نظر دهید »
مرگ آرام مغزی کودکان با موبایل
ارسال شده در 18 دی 1397 توسط سميرا صبوري در تربیت فرزند

مرگ آرام مغزی کودکان با موبایل

بافت مغزی کودکان به خاطر داشتن رطوبت بیشتر یک رسانای عالی برای اشعه تلفن همراه بوده و به نسبت مغز افراد بزرگسال در مواجهه با این اشعه بسیار گرمتر میشود. این تئوری اخیرا همراه شده است با یک مطالعه در کشور نیوزلند.

⭕️ نزدیک به 3 هزار کودک در سال در ایالات متحده با تومور مغزی مواجه هستند. این در حالیست که بطور معمول یک/چهارم سرطانهای دوران کودکی را تومور مغزی تشکیل میدهد.

در این مطالعه مشخص شده که اگر کودکان استفاده از تلفن همراه را از کودکی آغاز کرده باشند در اواسط سن نوجوانی کاندید تومور مغزی خواهند شد. این درحالیست که در کشور نیوزلند 90% کودکان از تلفن همراه استفاده می کنند. این شرایط زمانی به اوج خطر نزدیک می شود که تلفن همراه به اتاق خواب راه یافته یا در بالین کودکان قرارگیرد.

در کشور های انگلستان ، مجارستان ، اسپانیا، سوئد و استرالیا در ظرف مدت 10 سال استفاده از تلفن همراه در نوجوانان 100% افزایش یافته است. لازم به ذکر است هر کسی که از تلفن همراه می خواهد استفاده کند باید توجه کامل به نحوه استفاده از این وسیله رفاهی خطرناک داشته باشد.

علل حساسیت بیشتر کودکان در مواجه با تلفن همراه را می توان در این موارد دید:
1- مغز کوچک
2- رطوبت بیشتر در مغز کودکان.
3- افزایش آسیب های بافت مغز به علت رطوبت بالا.
4- عدم توجه کودکان در هنگام استفاده از این وسیله به علائمی مثل گرم شدن گوش، گرم شدن سر و نیز تأئیر بر کاهش اشتها و گاها ایجاد تهوع به علت افزایش حرارت و خشکی در مغز.

5- فشار دادن گوشی به سر بویژه به طور مداوم و نگه داشتن گوشی در یک طرف سر و تغییر ندادن آن از یک طرف سر به طرف دیگر باعث جذب اشعه های خطرناک در مغز میشود.

6- علت اصلی خطر گوشی های همراه و دستگاههای بی سیم وقتی مغز در میدان الکترو مغناطیسی که این دستگاهها قرار می گیرد.

7- از اثرات دیگر این دستگاهها و گوشی روی بچه ها ، ناباروری. اوتیسم. اثرات آن روی جنین. کاهش رطوبت مغز و آلزایمر. اختلال عملکرد سیستم ایمنی و سرطان سینه و مغز می باشد.

8- عدم اطلاع والدین از این موارد و ورود تلفن همراه به اتاق خواب کودکان شانس این اختلالات را به شدت بالا می برد.

9- تأثیر میدان الکترو مغناطیس گوشی همراه بر مغز کودکان از طریق افزایش حرارت و ایجاد تغییر در پروتئین ها و نهایتا ژنها عامل شروع این مرگ مغزی آرام یا سرطان مغزی شناخته شده است.

نظر دهید »
من زنده ام قسمت صدوهفتاد یکم
ارسال شده در 18 دی 1397 توسط سميرا صبوري در کتاب من زنده ام

#من_زنده_ام

#قسمت_صدوهفتادویکم

هر چند رفتار عراقی ها نسبت به اسیرانی که زیر چتر قانون حمایتی صلیب سرخ جهانی بودند با آنهایی که در زندان های مخوف پنهان کرده بود ، تفاوت زیادی نداشت با وجود این تنها حسن اسرای ثبت نام شده ، نامه هایی بود که قبل از رسیدن به دست گیرنده تا حد امکان در اداره سانسور عراق می ماند و تکه پاره و جویده می شد . داشتن شماره برای اسیر جنگی مثل مردن با اسم و رسم بود اگر چه در یک جنگ بی قانون ، دلیل مرگ اسیر جنگی هم مبهم است .
این بار آقای هیومن و خانمی که قیافه و رفتار مادرانه داشت همراه با یکی دیگر از برادران ، با تعدادی نامه وارد اتاق تاریک و نمور ما شدند با آمدن نگهبان خبیث ، نگاه های سرشار از شوق ما که مملو از حرف و سخن بود ، محتاطانه شد ، اما او زرنگ تر از این بود که از یک نگهبان بترسد . هشت تا چشم منتظر او بود که دهان باز کند ، زیر لب به آرامی می گفت :
- من محمد علی زردبانی هستم .
یکباره هر چهار نفرمان که سرمان پایین بود آن قدر خوشحال و ذوق زده شدیم که یادمان رفت خبیث کجاست ؟ صلیب سرخ کیلویی چند است و آنجا کجاست؟
با چشمانی باز و لبانی پر خنده گفتیم :
- راست می گین ! خودتون هستین؟ محمدعلی زردبانی ، سلول شماره 15، شما هم آزاد شدید ؟ از بقیه چه خبر؟ با هم اومدین ؟
زرد بانی هم دل را به دریا زد ، مثل اینکه خودش را آماده یک فصل کتک کرده باشد ، تند و تند تعریف کرد :
- بعد از رفتن شما ماهم اعتصاب غذا کردیم ، همه مون باهم به اردوگاه اومدیم الان دکتر بیگدلی و خالقی و پاک نژاد توی همین درمانگاه هستن . من و اصغر اسماعیلی و جعفری هم توی قاطع دو هستیم .
- تورو خدا برای دلخوشی ما می گید یا واقعا همه تون اومدین؟ از تند گویان و یحیوی و بوشهری چه خبر؟
خبیث که به احترام صلیب سرخ یک ساعتی کابلش را قایم کرده بود و خونش به جوش آمده بود ، از میان این همه اسم و حرف فقط اسم تندگویان را فهمید و گفت : ممنوع ، ممنوع !
می خواستم بگویم آقای مهندس پس ممکن است از جوی حقیری که به گودالی می ریزد بتوان مروارید هم صید کرد اما دیدم آنجا جایش نیست .
مهندس زردبانی خیلی باهوش بود ؛ درعین حال که با ما حرف می زد با دست به زمین و در و پنجره اشاره می کرد و آنها هم فکر می کردند ، درمورد وضعیت اردوگاه و شرایط اتاق چیزی به ما می گوید اما در واقع حرف های دیگری می زد . در پایان آقای هیومن گفت : خیلی خوشحالم که مطالب را به تفصیل برایشان ترجمه می کنید .
ملاقات سوم ما آنقدر طولانی شد که دفعات بعد به مهندس اجازه ندادند به عنوان مترجم به اتاق ما بیاید . اگرچه فاطمه با زبان انگلیسی آشنا بود اما برای اینکه از وضعیت اردوگاه و اخبار ایران مطلع شویم مترجم تقاضا می کردیم . آنقدر اخبار مهندس داغ بود که نامه ها را جا به جا دست هم دادیم . هیچ نامه ای خصوصی نبود و همه نامه های یکدیگر را می خواندیم و ساعت ها به عکس هایی که همراه نامه فرستاده می شد خیره می شدیم تا شاید آنچه را که از ما پنهان شده بود که وقتی به آن نگاه می کردم در نگاهش نشانی از خودم می یافتم .
تمام توش و توان ما ، ضربان قلب و سوی چشم ما به خطوط و سطور این کاغذها و کلمات و نوشته ها بسته بود . با کلمات راه می رفتیم و حرف می زدیم و می خوابیدیم و زندگی می کردیم . کلمات آنقدر قدرت داشتند که هم جان می دادند و هم جان می گرفتند . کلمات هم صدا و هم نگاه داشتند و می توانستند ما را آرام یا متلاطم کنند . آنجا بود که معجزه کلمه را دریافتم و فهمیدم چرا معجزه پیامبر ما کلمه و کتاب بود . دریافتم این کلمه است که می تواند راه گشا و زندگی ساز باشد . دریافتم خمیر مایه آدمی کلمه است . فقط افسوس که اجازه نداشتیم بیش از شش خط یا بیست و چند کلمه بنویسیم .

ادامه دارد…✒️

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 60
  • 61
  • 62
  • ...
  • 63
  • ...
  • 64
  • 65
  • 66
  • ...
  • 67
  • ...
  • 68
  • 69
  • 70
  • ...
  • 146

آخرین مطالب

  • پیوند بی کرانه
  • مرگ آرام مغزی کودکان با موبایل
  • غروب دریا
  • خانواده همسر
  • بیت المال ...
  • دعای هر روز ماه صفر 
  • ​با ترس فرزندمون از تاریکی چه کنیم؟
  • التماس دعای فرج
  • ​مشهدی های مهمان نواز 
  • مهمان نوازی...

آخرین نظرات

  • لاله  
    • https://nbookcity.com/book/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%ae%d8%aa%d8%b1-%d8%b4%db%8c%d9%86%d8%a7-pdf>
    در دختر شینا قسمت صدوبیستم
  • یاس در جایگاه پدر ومادر 
  • یاس در شهیدی که حاج قاسم عاشقش بود
  • یا کاشف الکروب  
    • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
    در پیشنهاد معنوی..‌.
  • بویکا  
    • https://worldbook.blogix.ir/>
    در نجات از پیک ا میکرون....
  • یاس در الگوی ما حضرت زهرا سلام الله علیها...
  • سربازی از تبار سادات  
    • سربازی از تبار سادات
    در مکث کردن 
  • یاس در همدیگر رو دور نزنیم...
  • بویکا  
    • https://worldbook.blogix.ir/>
    در برای زیبایی ها...
  • منتظر در علائم سندروم اضطراب کرونا
  • یاس در ☕ عوارض مصرف نوشیدن بیش از اندازه چای
  • مطهر در کاش امسال جشن میلادت به میزبانی پسرت باشد...
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)  
    • مبتلایِ حسین (علیه السلام)
    در تقویت‌کننده‌های ایمنی بدن رو بشناسید.
  • یاس در دلتنگی....
  • بویکا  
    • https://worldbook.blogix.ir/>
    در خواص آیه الکرسی...
  • س. ج در میوه =بانک خون
  • نور در ​بیایید با باورهای سمی خداحافظی کنیم
  • یاس در میوه =بانک خون
  • یاس در خواص آیه الکرسی...
  • س. ج در انسان باشیم...

موتور جستجوی امین

موتور جستجوی امین
تیر 1404
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

من زنده ام به عشق تو يا صاحب الزمان

اللهم عجل لوليك الفرج.....الهي آمين

جستجو

موضوعات

  • همه
  • آستان مقدس شهدای گمنام
  • امام زمان
    • محرم 1400 به نیت ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
  • اهل بیت
    • فاطمیه
  • بانو اسلامی
  • بدون شرح
  • بماند به یادگار
  • تربیت فرزند
  • تلنگر
  • تولیدی خودم «عکس، فیلم، متن»
  • جملات ناب
  • حکایت
  • سخن بزرگان
  • شهید
  • شهید گمنام
  • صرفا جهت اطلاع
  • صرفا جهت خنده
  • صرفا جهت سلامتی
  • عمومی
  • محرم حسینی
  • محرم ۱۴۰۲
  • معرفی کتاب
  • من حسینی شده دست امام حسن ام
  • نکات اخلاقی
  • همسرانه ، عاشقانه
  • همه چیز در مورد کرونا
  • ولایت
  • چهارشنبه های امام رضایی
  • کتاب دخترشینا
  • کتاب من زنده ام
  • کلام قرآنی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 13
  • رتبه مدرسه دیروز: 5
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 28
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 5
  • رتبه 90 روز گذشته: 44
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 7
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان