من زنده ام به عشق تو يا صاحب الزمان

تورا چشم در راهم يا اباصالح ادركني
|خانه
من زنده ام قسمت هفتادوسوم
ارسال شده در 7 مهر 1397 توسط سميرا صبوري در کتاب من زنده ام

#من_زنده_ام

#قسمت_هفتاد_و_سوم

حالا دیگر معنی این دو کلمه را فهمیده بودم. گفتم: مدنی هستم.
پرسید: عربستانی؟
دو روز طول کشیده بود تا بفهمم عسگری و مدنی یعنی چه!
حالا نمی دانستم منظورش از عربستانی چیه. گفتم: نه، ایرانی.
چنان قهقهه ای زد که تا ته حلقش پیدا شد.
گفت: لا ایرانی، هندی
برگشتم از فاطمه پرسیدم این چی می گه، میگه من عربستانی یا هندی هستم؟
فاطمه گفت: میگه تو ایرانی نیستی، هندی هستی
با اشاره حلقه ی ازدواجش را از دست چپش درآورد و گفت: بگیر و بعد به نشانه ی هواپیما، دستش را در هوا تکان داد. می خواست اعتماد من را جلب کند.
وقتی متوجه منظورش شدم، با عصبانیت گفتم: من مسلمانم تو هم مسلمانی، تو برادر دینی من هستی.
برگشتم و سرجایم نشستم.
فاطمه که دید من عصبانی ام و خیلی هم ترسیده ام گفت: نترس اینها دارند ما را امتحان می کنند. من دو سه روز اول از این حرکات و مزخرفات زیاد شنیدم.
خدا را شکر ما الان رسما در دست دولت عراق اسیریم. از جبهه های اول که کسی ما را ندیده بود و هویت ما را نشناخته بود گذشته ایم. الان خیلی از برادران ایرانی اینجا از وجود ما مطلع هستند و ما را دیده اند. اما این حرف ها برای آرامش دل پریشان من کافی نبود.
گفتم: ما با سه نفر اسیر شدیم. دکتر هادی عظیمی و میر احمد میرظفرجویان و مجد جلالوند که اصلا نمی دانم چه بلایی سرشان آمده.
استدلال فاطمه منطقی بود اما تشنج عصبی و شوک شدیدی به من وارد شده بود.
سراسر بدنم خیس عرق بود، احساس تهوع و دل آشوبه ی شدیدی داشتم. بی صدا به گوشه ای از اتاق خزیدم و در حالی که دلم را به شدت می فشردم از درد جسمی و اظطراب روحی به خودم میپیچیدم.
مریم با چشمان محزون و مضطرب کنارم نشست و سعی میکرد با شوخی از کنار پیشنهاد و نگاه ها کثیف آنها بگذرد.غذا خوردن با دست های آلوده، کار خودش را کرده بود. مبتلا به دل پیچه و اسهال شدیدی شده بودم که توان برخاستن را هم از من سلب کرده بود.
صبح روز بعد با صدای همهمه ی بیرون، سراسیمه بلند شدیم و برای اینکه از اخبار جدید مطلع شویم از پشت پنجره بیرون را نگاه کردیم.
کامیونی پر از اسیران ایرانی از نظامی گرفته تا غیر نظامی و پیر و جوان، وارد زندان کردند. پلاک ماشین شماره ی اهواز بود. هرکسی که پایین می آمد با یک لگد به سمت دیگر پرتابش می کردند. استقبال تحقیرآمیزی بود. تمام وجودم چشم شده بودتا شاید آشنایی پیدا کنم. خدایا این همه آدم را از کجا میگیرند. اگر آقا یا رحیم یا سلمان یا محمد یا هرکدام از برادرانم را ببینم چه عکس العملی نشان بدهم؟ او را صدا بزنم یا ساکت باشم؟ در همین حین دختر دیگری را به سمت اتاق ما آوردند. باورمان نمیشد روز 26 مهر است و اینها هنوز در جاده اسیر می گیرند. بی اعتنا به همه ی محدودیت ها و ملاحظات به استقبالش رفتیم. برای اینکه باهم ارتباط نگیریم، او را از ما ترسانده بودند. احتیاط می کرد و کمتر به سمت ما می آمد. اما بعد از چند ساعت خودش را معرفی کرد:
-حلیمه آزموده، کارمند بهداری و مامای بیمارستان نهم آبان( بیمارستان شهید بهشتی فعلی) هستم. از اول جنگ شبانه روز در بیمارستان درگیر مداوای مجروحهای جبهه و بمبارانها بودیم. خانم دلگشا مترون بیمارستان گفتند شما برای چند روز بروید استراحت و چند روز دیگر برگردید. من هم رفتم پیش نامزدم نادر ناصری که با هم بیاییم.

ادامه دارد…✒️

نظر دهید »
تفکر
ارسال شده در 5 مهر 1397 توسط سميرا صبوري در عمومی

​تفکر 

میدانيد آخرين زنگ زندگیتان کی ميخورد!؟ خدا ميداند، ولی… آن روز که آخرين زنگ دنيا میخورد

ديگر نه ميشود تقلب کرد و نه ميشود سر کسی کلاه گذاشت!
آن روز تازه می فهميم که دنيا با همه بزرگی اش از يک جلسه امتحان مدرسه هم کوچکتر بود

و آن روز تازه می فهميم که زندگی عجب سوال سختی بود

سوالی که بيش از يک بار نمی توان به آن پاسخ داد.

خدا کند آن روز که آخرين زنگ دنيا ميخورد

روی تخته سياه قيامت، اسم ما را جز خوب ها بنويسند 

خدا کند حواسمان بوده باشد که زنگ های تفريح آنقدر در حياط نمانده باشيم که حيات=زندگی را از ياد برده باشيم.
خدا کند که دفتر زند گی مان را زيبا جلد کرده باشيم

و سعی ما بر اين بوده باشد که نيکی ها و خوبی ها را در آن نقاشی کنيم و بدانيم که دفتر دنيا، چک نويسی بيش نيست؛ چرا که ترسيم عشق حقيقی در دفتر ديگر است…

نظر دهید »
انسان سالم
ارسال شده در 5 مهر 1397 توسط سميرا صبوري در عمومی

​❤️ انسان سالم”
⇦ کينه نمي ورزد،

⇦ دوست مي دارد،

⇦ خجالت نمي کشد،

⇦ خود را باور دارد،

⇦ خشمگین نمیشود

⇦ و مهربان است…
❤️  ˝انسان سالم”

⇦ حرص نمي خورد،

⇦ همه چيز را کافي مي داند،

⇦ حسد نمي ورزد

⇦ و خود را لايق مي داند…
❤️ انسان سالم”

⇦ نيازي به رقص و پايکوبي

⇦ و تظاهر به خوشي ندارد،

⇦ زيرا شادکامي را در درون خويش

⇦ مي جويد و مي يابد…
❤️ “انسان  سالم”

⇦ براي بزرگداشت خود احتياج به

⇦ تحقير ديگران ندارد،

⇦ زيرا خوب مي داند که هر انسان

⇦ تحفه الهي است…

نظر دهید »
مراسم گرامیداشت هفته دفاع مقدس
ارسال شده در 5 مهر 1397 توسط سميرا صبوري در آستان مقدس شهدای گمنام


مراسم گرامیداشت هفته #دفاع_مقدس

سخنران: شیخ علی #ثمری

مداح: حاج صادق #آهنگران

بیان خاطره: سردار #صفاری

زمان: جمعه ۶ مهر از نماز مغرب

مکان: انتهای بزرگراه بابایی (شرق)، جنب دانشگاه امام حسین علیه السلام، مقبره شهدای گمنام ولایت

نظر دهید »
من زنده ام قسمت هفتاد ودوم
ارسال شده در 5 مهر 1397 توسط سميرا صبوري در کتاب من زنده ام

#من_زنده_ام

#قسمت_هفتاد_و_دوم

وقتی دید روی انگشت نماز میخونیم به هریک از ما یک هسته خرما داد و گفت روی این نماز بخونید و خودش هم مشغول نماز شد. بعد از چند نماز دو رکعتی گفت: راستی ما دیوونه شدیم هنوز صبح نشده نماز چی می خونیم!
فاطمه گفت: نماز شکرانه می خونیم.
-آخه شکر چی را بکنیم؟ اما نه! دد چه خوب گفتی! کاشکی ننم بود و می دید که یوسف نمازخون شده و قبل از اذان صبح شش رکعت نماز میخونه.
چند دقیقه بعد پرسید:
-راستی دخترها شما فال هسته ی خرما بلدید؟
گفتیم :نه
-فال نخودچی؟
-نه
-خواب تعبیر نمی کنین؟
-نه
گفت: پس شما چی بلدین!؟ دخترها که همه تو کار فالند، فال نخود و فال هسته ی خرما و فال قهوه و چای و کف بینی و تعبیر خواب…
مریم گفت: حالا چی خواب دیدی؟
گفت:دیشب همین یک ساعت که خوابیدم خواب دیدم تو صبخی دارم فوتبال بازی می کنم. هر توپی که می آد جلو پام با یک قدرت خدایی توپو شوت می کنم و میزنم تو دروازه. همه رو دست بلندم می کنند؛ شده بودم پله، ننمم تو بازی بود اما نمی تونست شوت بزنه.
مریم گفت: اینکه تعبیرش پیداست کاکا. یعنی خدا به تو قدرت و توانایی تحمل سختی ها را می ده. آن وقت، تو جایگاه و مقام بالایی پیدا میکنی.
گفت: دد پس چرا می گی بلد نیستم، تو چه خوب گفتی. اما کاشکی این شوت ها را ننم می زد! توپ، روی پای ننم که می آمد نمی تونست شوت بزنه همه را اوت می زد. یعنی اونوقت اون طاقت میاره تا مو برگردم.
شب دوم هم با وجود کاکام یوسف والی زاده صبح شد.
صبح یوسف والی زاده رو بردند و او برای همیشه مفقود شد. در هر قطعه از زمین خودمان یا عراق عده ای را گم می کردیم.( بعد از میراحمد میرظفرجویان و برادران سپاه امیدیه، این چندمین نفری بود که گم کردم و در هیچ جای عراق و بین هیچ کدام از گروه های شهدا یا جانبازان و آزادگان آنها را نیافتم).
با آغاز صبح تعدادی از نگهبانان و افسران بعثی مثل فیلم های سینمایی برای تماشا و بازجویی و اجرای اداهای سبک و ناپسند می آمدند.
روز سوم اسارت در بازداشتگاه تنومه هر سه نفر، فاطمه، مریم و من کنار دیوار نشسته بودیم. یکی از نیروهای بعثی پشت پنجره آمد و به من اشاره کرد که جلو بروم. امتناع کردم. به چپ و راست نگاه کردم که یعنی نمی فهمم چی می گی و با کی هستی؟
گفت: عنچ، لا انت، لا انت، انت، انت( با توام، نه تو، نه تو، تو، تو)
قاطمه به آرامی گفت: بشین، بلند نشو
اما باز پشت سر هم تعل، تعل می گفت. مجبور شدم و چند قدم جلو رفتم.
پرسید: شنو اسمچ؟ ( اسمت چیه)
-معصومه
-لا جنرال معصومه( نه، ژنرال معصومه)
اشگد عمرچ؟( چند سالت است؟)
-هجده سال
-عسکریه لو مدنیه؟( عسگری هستی یا مدنی؟)

ادامه دارد…✒️

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 83
  • 84
  • 85
  • ...
  • 86
  • ...
  • 87
  • 88
  • 89
  • ...
  • 90
  • ...
  • 91
  • 92
  • 93
  • ...
  • 146

آخرین مطالب

  • پیوند بی کرانه
  • مرگ آرام مغزی کودکان با موبایل
  • غروب دریا
  • خانواده همسر
  • بیت المال ...
  • دعای هر روز ماه صفر 
  • ​با ترس فرزندمون از تاریکی چه کنیم؟
  • التماس دعای فرج
  • ​مشهدی های مهمان نواز 
  • مهمان نوازی...

آخرین نظرات

  • لاله  
    • https://nbookcity.com/book/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%ae%d8%aa%d8%b1-%d8%b4%db%8c%d9%86%d8%a7-pdf>
    در دختر شینا قسمت صدوبیستم
  • یاس در جایگاه پدر ومادر 
  • یاس در شهیدی که حاج قاسم عاشقش بود
  • یا کاشف الکروب  
    • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
    در پیشنهاد معنوی..‌.
  • بویکا  
    • https://worldbook.blogix.ir/>
    در نجات از پیک ا میکرون....
  • یاس در الگوی ما حضرت زهرا سلام الله علیها...
  • سربازی از تبار سادات  
    • سربازی از تبار سادات
    در مکث کردن 
  • یاس در همدیگر رو دور نزنیم...
  • بویکا  
    • https://worldbook.blogix.ir/>
    در برای زیبایی ها...
  • منتظر در علائم سندروم اضطراب کرونا
  • یاس در ☕ عوارض مصرف نوشیدن بیش از اندازه چای
  • مطهر در کاش امسال جشن میلادت به میزبانی پسرت باشد...
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)  
    • مبتلایِ حسین (علیه السلام)
    در تقویت‌کننده‌های ایمنی بدن رو بشناسید.
  • یاس در دلتنگی....
  • بویکا  
    • https://worldbook.blogix.ir/>
    در خواص آیه الکرسی...
  • س. ج در میوه =بانک خون
  • نور در ​بیایید با باورهای سمی خداحافظی کنیم
  • یاس در میوه =بانک خون
  • یاس در خواص آیه الکرسی...
  • س. ج در انسان باشیم...

موتور جستجوی امین

موتور جستجوی امین
تیر 1404
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

من زنده ام به عشق تو يا صاحب الزمان

اللهم عجل لوليك الفرج.....الهي آمين

جستجو

موضوعات

  • همه
  • آستان مقدس شهدای گمنام
  • امام زمان
    • محرم 1400 به نیت ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
  • اهل بیت
    • فاطمیه
  • بانو اسلامی
  • بدون شرح
  • بماند به یادگار
  • تربیت فرزند
  • تلنگر
  • تولیدی خودم «عکس، فیلم، متن»
  • جملات ناب
  • حکایت
  • سخن بزرگان
  • شهید
  • شهید گمنام
  • صرفا جهت اطلاع
  • صرفا جهت خنده
  • صرفا جهت سلامتی
  • عمومی
  • محرم حسینی
  • محرم ۱۴۰۲
  • معرفی کتاب
  • من حسینی شده دست امام حسن ام
  • نکات اخلاقی
  • همسرانه ، عاشقانه
  • همه چیز در مورد کرونا
  • ولایت
  • چهارشنبه های امام رضایی
  • کتاب دخترشینا
  • کتاب من زنده ام
  • کلام قرآنی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 13
  • رتبه مدرسه دیروز: 5
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 28
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 5
  • رتبه 90 روز گذشته: 44
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 7
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان