از استاد جلوتر باشم.مدتی گذشت .آقای مطهر که متوجه این عزلت و گوشه گیری شده بود ما را نصیحت کرد و گفت:زندگی در اعتدال شکل می گیرد نه افراط و نه . مهم تر از همه این است که یدالله مع الجماعه. باید با مردم باشید و معصیت نکنید . سنگ به قطار در حال حرکت می خورد . اگر پرهیزگاریدباید در کارزار دنیا حضور داشته باشید تا تقوا و شجاعت و جرأت خود را بیازمایید.شاخص میزان تقوا و ایمان و حیا تنها با نماز و روزه و ذکر و ثنا در پستوی خانه ها محقق نمی شود.عاقبت به خیری در تارک دنیا شدن و رهبانیت در صومعه نیست.طریق اعتدال و میانه روی نیاز به عقلانیت وظرفیت سازی دارد . باید به خود و محیط خود بیندیشد. برای بالا بردن میزان تقوا باید تحمل و بردباری داشت. مگر می شود در آب بیفتید و خیس نشوید؟ چرا ساحل نشین شده اید؟ چرا از امواج ترسیده اید؟ فکر میکنید می توانید در کارزار نفس وارد شوید و تیری به شما اصابت نکند ؟ وقتی انسان متولد می شود یعنی خداوند رسما او را به دنیا دعوت کرده است. پس ترک دنیا شدن معصیت عظمی است. انسان گاه به جایی می رسد که ایمان و عبادت هم او را فریب می دهد. راه مسالمت و مسالمه با دنیا و بندگان در طریق انبیا و کتاب حق است. مراقب باشید چون این راه بسیار باریک و پر دست انداز است. در پایان تابستان دو برنامه طراحی شده بود.یکی برنامه ی تفریحی سفر به اصفهان همراه بچه های یتیم خانه و دیگری اردوی خرم آباد و منظریه ی تهران که جنبه ی سیاسی و فرهنگی و خود سازی داشت. اسم من در هر دو سفر بود اما عمو سید با حسین آتشکده ، مهدی رفیعی ، علی جیرانی، محمد اسلامی نسب و میمنت کریمی راهی اصفهان شدند و من با علی اصغر زارعی ،حمید اکبری ،آذرنوش و زهرا الماسیان راهی اردوی منظریه شدیم. چون می دانستم اردوی منظریه ی تهران جنبه ی خودسازی و تزکیه ی نفس دارد با گروه همراه شدم . مادرم خیلی خوشحال بود از اینکه برای مدتی از آبادان خارج می شوم اما نمی دانست این اردو در امتداد همان کلاس ها و برنامه های خودسازی است . زمان برگشت از اردوی منظریه ی تهران مصادف شد با زایمان زن برادرم کریم که ساکن تهران بودند . روز سی و یکم شهریور همزمان با حمله ی عراق به ایران میثم به دنیا آمد.مادرم هنوز دوست نداشت که به آبادان برگردم و مرتبا ًمی گفت: چند روزی برای مراقبت از زن برادرم و میثم کوچولو تهران بمانم.چون صدام حمله کرده و آبادان جنگ است.
فصل چهارم
جنگ و اسارت
موسم مهر و مدرسه در سال 1359با صدای میگ های بمب افکن عراق آغاز شد و با به پرواز درآمدن هواپیماهای میگ بمب افکن عراقی صدایی که شنیدنش خارج از توان بود در شهر پیچید . زنگ مدرسه با خمپاره هایی که پشت پای هر دانش آموز زمین را می شکافت به صدا در آمد. کسبه وحشت زده کرکره های مغازه ها را پایین می کشیدند و سراسیمه به سوی خانه ها و خانواده های خود میدویدند اما کسی نمی دانست این صدای مهیب و وحشت آور از کجاست. بعضی ها می گفتند انفجار رخ داده اما بعضی که بیشتر می دانستند می گفتند دیوار صوتی شکسته است. رادیو به جای آهنگ مهر و مدرسه مارش آماده باش و آژیر قرمز و هشدار حمله هوایی را پخش می کرد. در فاصله ی کوتاهی بوی مرگ در تمام کوچه و خیابان ها پیچید.و صدای ضجه ی مادران داغ دیده و کودکان وحشت زده همراه با صدای پی در پی خمپاره ها گوش شهر را پر کرد.تن مردم بی دفاع سپر گلوله ها شده بود تا شهر نمیرد وآرام بماند . پیام افتتاح مدرسه کلاس و درس که همیشه از زبان رییس آموزش و پرورش شنیده می شد این بار با خبر شهادت رییس آموزش و پرورش همراه بود .
ادامه دارد…✒️