نقیب احمد کرارا” به حاج آقا می گفت : هسه ما صابر شیء عدنان یعتذر حی دخل فجاه ائمرافقهن (حالا که اتفاقی نیفتاده ، عدنان عذرخواهی می کنه که بی خبر وارد دستشویی آنها شده )
- او نه تنها وارد شده بلکه نسبت به اعتراض ما خندیده .
- او را آنقدر تنبیه می کنیم که گریه کند .
- اصلا شما تفاوت زن و مرد را نمی دانید ، شما که عرضه نگهداری اسیر زن ندارید چرا زنان را به اسیری می گیرید؟
- اینکه زن ها و بچه ها در بین اسرا هستند برای ما خوب نیست ، اما شما هم مثل خواهر ما هستید .
- ما چون خواهر شما نیستیم ، اینجا هستیم .
- ما فقط می خواهیم حقمان را از ایران بگیریم .
- حق شما چیه؟
- رودخانه ای که ایران ادعای مالکیت آن را دارد .
چند روزی از بازگشت اروندرود و خرمشهر به آغوش وطن می گذشت .
اما آنها هنوز در حسرت اروند رود بودند. همراه حاج آقا از اتاق فرماندهی به
سمت محوطه آسایشگاه مان رفتیم برادرها همچنان پشت پنجره ها ایستاده بودند و در حالی که خونشان از شدت غیرت به جوش آمده بود فقط منتظر یک فرمان و یک اشاره از حاج آقا بودند تا اردو گاه را به آشوب بکشند نمی دانم در آن زمان حاج آقا چه علامتی داد که یک باره پنجره از همه سرها و نگاه ها خالی شد .
فردا صبح سرباز جدیدی بدون اینکه فرصت کفش پوشیدن به ما بدهد گفت : ابسرعه اطلعن (سریع بیاید بیرون)
فکر کردیم شاید ادامه شور و گفتگو با نقیب احمد باشد اما سوار ماشین امنیتی به سمت نمی دانم کجا حرکت کردیم خشونت سرباز و راننده و نوع ماشین نشان می داد که از بیغوله ای بی رحم سر در خواهیم آورد.
هرچه از موصل دور می شدیم گرما شدت و حرارت بیشتری می گرفت وهوای داغ داخل ماشین نفس گیر تر می شد خورشید با تمام توان به سقف و بدنه فلزی ماشین می تابید ما مثل خمیر در تنوری داغ گداخته و برشته می شدیم از شدت گرما شل و بی حال شده بودیم از سر و صورتمان عرق می بارید و چشم هایمان مثل تخم مرغ گندیده زرد و سفیده را قاطی کرده بود . ما به این هوا عادت داشتیم دلم برا فاطمه می سوخت که از صورت گلگونش شر شر عرق می ریخت بعد از شش هفت ساعت وارد یک پادگان نظامی شدیم که در محاصره فشرده سیم های خاردار حلقوی قرار داشت به طوری که هیچ پرنده ای نمی توانست از لابلای آن سیم ها رد شود سر در ورودی اردوگاه با نرده ای که سیم های خاردار پیچک وار آن را پوشانده بود تابلویی کوچک به چشم می خورد که روی آن نوشته بود ( قفص الاسرا الایرانیین ) در اطراف آن چندین برج نگهبانی وجود داشت . اردوگاه در بیابانی خشک و شوره زار بود با خاکی سرخ خالی از یک برگ سبز همراه با بادهای داغی که گاه گاهی با طوفان شن همراه بود …
ادامه دارد…✒️
آخرین نظرات