من زنده ام به عشق تو يا صاحب الزمان

تورا چشم در راهم يا اباصالح ادركني
|خانه
من زنده ام قسمت بیست و هفتم
ارسال شده در 17 مرداد 1397 توسط سميرا صبوري در کتاب من زنده ام

#من_زنده_ام

#قسمت_بیست_و_هفتم

از آن پس گور دسته جمعی شهدای سینما رکس محل دیدارها و ملاقات های سیاسی شد. حالا دیگه ترسمان کاملا ریخته بود. داغداران آنقدر بد حال بودند که نای نفس کشیدن نداشتند اما در مسیر برگشت همه یک صدا فریاد می زدیم: نه ذلت، نه خواری، آزادی آزادی. یا می گفتیم توطئه و جنایت، آغاز خون و وحشت. بخشی از شعارها علیه رزمی(رئیس شهربانی) بود. به او ناسزا می گفتیم و او را عامل اصلی این فاجعه می دانستیم. در مقابل سیل خشم و غرش مردم، مامورها دست از پا خطا نمی کردند و فقط تماشاچی بودند. خبرگزاری های رسمی دنیا وارد شهر شدند و آتش سوزی سینما رکس را با 377 کشته در فهرست مرگبارترین آتش سوزی هایی قرار دادند که از جنگ جهانی دوم تا آن زمان دراماکن عمومی اتفاق افتاده بود.آتش سوزی سینما رکس ایران را تکان داد وتبدیل به یک فاجعه ی ملی شد. چند روز بعد جمعیت حقوق دانان طی بیانیه ای با تاکید بر مقصر بودن دولت در آتش سوزی سینما رکس اعلام کردند: مگر ممکن است در شهری که دارای عظیم ترین تاسیسات نفتی است و مجهزترین سیتم آتش نشانی را دارد اتومبیل های آتش نشانی بدون آب بمانند. با این وجود کرارا سازمان اطلاعات و امنیت رژیم شاه نیروهای انقلاب و علما را عاملین این اقدام ضدانسانی اعلام می کرد. سه روز بعد از فاجعه ی سینما رکس، حضرت امام رحمه الله علیه پیام دادند این فاجعه شاهکار بزرگ شاه برای اغفال مردم در داخل و خارج است و اینکه آتش را به طور کمربندی در سراسر سینما افروختند و بعد توسط ماموران درهای آن را قفل کردند کار اشخاص غیر مسلط بر اوضاع نیست… آیا تاکنون غیر از شاه که هر چند وقت یک بار دست به کشتار وحشیانه ی مردم می زند، کسی این قبیل صحنه ها را به وجود آورده است و یا خواهد آورد؟)) شب ها چراغ خانه ها و کوچه ها روشن و همه ی نگاه ها منتظر بود. داغدیدگان هر روز به سینما رکس می رفتند. در کنار قتلگاه می نشستند و روضه می خواندند . مساجد شهر خالی نمی شدند و تمام در و دیوار شهر از اعلامیه ی ترحیم قربانیان سینما رکس پر شده بود. سال 1357 ماه مهر و مدرسه و کتاب و معلم و مشق با شعارهای انقلابی مردم که نمی خواستند زیر بارظلم و زور باشند در شهر کارگری و نفتی آبادان آغاز شد. با مرگ این 377 نفر قربانی بی گناه، شهر از خواب بیدار شد. بهای بیدار شدنمان چه سنگین بود! آنقدر سخت و بد از خواب پریده بودیم که دیگر هیچ قدرتی نمی توانست ما را خواب کند یا چشم هایمان را ببندد. هر شب در حسینیه ی اصفهانی ها با وجود حکومت نظامی و تذکرات مکرر ماموران ساواک، همراه با مردم داغدیده تجمع می کردیم و در پایان به خیابان ها ریخته و با شعارهای آتشین عوامل رژیم را رسوا می کردیم. خانه ی بی بی معروف بود به حسینیه ی سیدالشهدا.
می گفت :خشت اول این خانه با تربت کربلا ساخته شده. وقتی بابا بزرگ به زیارت کربلا مشرف شده بود، یک انگشتر شرف الشمس به عنوان سوغات برای آقا و یک مشت خاک کربلا برای خودش آورده بود در آن پنجاه متر زمین سه تا اتاق شش متری ساخته و بالای سر در آن خانه نوشته بود((هذا من فضل ربی)). در آن خانه ی پنجاه متری هر سال ده شب عاشورا مراسم روضه و گهواره ی علی اصغر(ع) و حجله ی قاسم و علم سیدالشهدا برگزار می شد. سه دیگ حلیم بار می گذاشتند و نوحه خوانی و سینه زنی و سنج و دمام با شور و حرارت برقرار بود. سقای سیدالشهدا هم نمی گذاشت کسی از آن کوچه تشنه لب عبور کند. اخلاق خوش و نفس گرم خاندان بی بی، خانه ی بی بی را خیمه گاه عزای امام حسین و خاندانش کرده بود. یواش یواش بوی محرم و غربت حسین (ع) و کربلا می آمد. محرم فرصتی بود تا دردهایمان را به دردهای کربلا پیوند بزنیم و با این درد جامه ی دین و انقلاب به تن کنیم. بی بی در تدارک عزاداری سیدالشهدا بود و مطمئن که این روضه ها گره گشاست و همه چیز بعد از دهه ی عاشورا حل خواهد شد. می گفت: اشکال کار شما اینه که اعتقادتون ضعیفه و همه ی مشکلات رو خودتون می خواهید حل کنید. مشکل گشا سالار شهیدانه. او به این حرف قلبا اعتقاد داشت.

ادامه دارد… ✒

نظر دهید »
وقتی کودکان گفت وگوی بزرگ ترها را قطع می کنند
ارسال شده در 16 مرداد 1397 توسط سميرا صبوري در تربیت فرزند

وقتی کودکان گفت وگوی بزرگ ترها را قطع می کنند ، بزرگ ترها معمولاً با خشم و عصبانیت واکنش نشان می دهند :« بی ادب نباش! حرف کسی را قطع کردن بی ادبی است.» با این حال ، قطع کردن صحبت قطع کننده هم بی ادبی است. والدین نباید در روش ادب کردن کودک ، خودشان هم بی ادب باشند. شاید بهتر است این طور بگوییم :« من دوست دارم حرفم را تمام کنم. من که تمام کردم ، آن وقت نوبت توست.»

نظر دهید »
من زنده ام قسمت بیست وششم
ارسال شده در 16 مرداد 1397 توسط سميرا صبوري در کتاب من زنده ام

#من_زنده_ام

#قسمت_بیست_و_ششم

با انجام امتحانات نیم بند و به تلافی همه ی رفتارهایی که برای او نکبت بار بود، در کارنامه ی تعداد زیادی از ما نمره ی اخلاق و رفتارمان سیزده شد که نماد نحسی خانم سبحانی بود. هر اقدام او ما را با هم یکدست تر و آشنا تر می کرد و حالا گروه ما به گروه سیزده معروف شده بود. در گروه سیزده دانش آموزانی از همه ی رشته ها و کلاس ها حضور داشتند. بعد از گرفتن کارنامه آخر سال راهی خانه شدیم و به استقبال تابستان رفتیم. روزهای داغ و طولانی مرداد ماه که خورشید دست از سر تابستان برنمیداشت و تا ساعت نه شب مهمان آبادانی ها بود با ماه مبارک رمضان مقارن شده بود. مرد می خواست که تا افطار دوام بیاورد و از پا در نیاید! اما خدایی اغلب همسایه ها و اهل محل روزه دار بودند و سفره ی سحر و افطار برپا بود. بعضی ها خودشان را به کاری و جایی سرگرم می کردند تا وقت اذان و افطار برسد و عطش و گرما و روزه کمتر آنها را اذیت کند. یک روز هنوز سفره ی افطار پهن بود که یکباره خبر آتش گرفتن سینما رکس که سینمایی قدیمی در خیابان اصلی زند بود مثل بمب در تمام شهر پیچید. سفره ی افطار پهن ماند همگی سراسیمه به سمت سینما روانه شدیم. نمایش فیلم اجتماعی گوزن ها به کارگردانی مسعود کیمیایی و بازیگری بهروز وثوقی توانسته بود تماشاچیانی بیش از حد معمول اما کمتر از ظرفیت اصلی(هفت صد نفر) را به سینما بکشاند. آخرین سانس راس ساعت نه و سی دقیقه شروع و چهارصد بلیت آن فروخته شده بود. یک ساعت از فیلم نگذشته تماشاچیان درمحاصره ی آتش قرار می گیرند. سینما فقط یک در ورود و خروج داشت که متاسفانه هنگام وقوع حادثه قفل و سه در کوچک دیگر هم که سالن نمایش را به سالن انتظار مرتبط می کرد بسته بودند. سالن پخش فیلم تنها یک در اضطراری داشت که فقط چند نفر با بدن نیمه سوخته توانسته بودند آن را پیدا کنند و از مهلکه جان به در ببرند. آبادان در بهت و حیرت و ترس فرورفته بود. تمام شهر عزادار و داغدار شده بود. اول شب بود. در بسیاری از خانه ها بعضی از اعضای خانواده هنوز به خانه نرفته بودند. باشنیدن خبر آتش سوزی، خانواده های بسیاری نگران و سراسیمه با پای پیاده یا با ماشین های شخصی و وانت و تاکسی به سمت سینما سرازیر شده بودند. آمبولانس های بسیاری آژیر کشان به طرف سینما رکس در حرکت بودند. همه به سمت سینما که به گوری بزرگ تبدیل شده بود می دویدند. بوی گوشت سوخته در تمام شهر پیچیده بود. صدای ناله و گریه و همهمه ها به هم آمیخته شده بود. بعضی از جسدها را از باقیمانده ی لباس و ساعت شناسایی کردند. تا ساعت یک نیمه شب فقط پنجاه جسد را شناسایی کردند و کنار هم چیدند. عده ای مات و مبهوت زیر نور کمرنگ ماه به جسدهای سوخته خیره شده بودند. اما چطور می توانستند از میان این همه جسد بی صورت و آتش گرفته عزیزان از دست رفته شان را جست و جو کنند.
از بوی گوشت جزغاله شده به تهوع افتاده بودم. در میان جسدها می شد کودکانی را تشخیص داد که در آغوش مادرانشان سوخته بودند و جدا کردنشان ممکن نبود انگار که در هم ذوب شده بودند. در آن هوای دم کرده که بوی مرگ در آن منتشر بود، شب اهریمنی آبادان در میان شیون وزاری مردم به صبح می رسید بی آنکه شهر به خواب رفته باشد. انگار روز محشر بود. هر کسی عزیزش را صدا می زد اما دریغ از آنکه پاسخی بشنود. بعضی از خانواده ها مثل خانواده رادمهر یازده نفر را از دست داده بودند که ده نفرشان خواهر و برادر بودند. جعفر سازش که پنج فرزند یازده تا بیست و سه ساله اش را در این آتش سوزی از دست داده بود یکسره فریاد می زد: نمی دانم فرزندانم قربانی چه شده اند. درهای بسته ی سینما را حتی با چکش هم می شد شکست و مردم را نجات داد اما وقتی برای نجات بچه هایم فریاد می زدم یک نفر با چوب مرا از جادثه دور کرد و به من گفت همه دارن می سوزند، برو کنار. صد و پنجاه نفر از قربانیان را نتوانستند شناسایی کنند. قبرستان هم آمادگی پذیرش این همه جنازه را نداشت. به ناچار در یک گور دسته جمعی آنها را به خاک سپردند. از حجله نودامادان خبری نبود و قبرها با پارچه ی سیاه پوشانده شد و تمام گل فروشی ها، گل هایشان را به رسم احترام به این گور دسته جمعی هدیه کردند. حتی یک شاخه گل در گلخانه ها نمانده بود.

ادامه دارد…✒️

2 نظر »
من زنده ام قسمت بیست وپنجم
ارسال شده در 16 مرداد 1397 توسط سميرا صبوري در کتاب من زنده ام

#من_زنده_ام

#قسمت_بیست_و_پنجم

با خواندن هر صفحه از کتاب بر حرارت بدنم افزوده می شد. گویی آتش به جانم می بارید. تک تک سلول های بدنم بیدار می شدند و این بیداری توام با درد و حرارت و نور و نار بود. از عصر همان روز هر وقت مریم و زینت به ملاقاتم می آمدند کتاب را ورق ورق به آنها می دادم و آنها بین بچه ها توزیع می کردند. گاهی مریم چند برگ اضافه تر می گرفت که برای خواهرش عقیله هم ببرد. همه از هم سبقت می گرفتیم و نگران بودیم مبادا کسی چیز تازه ای فهمیده باشد و ما بی خبر مانده باشیم. رحیم آن سال عمو نوروز شده بود. هر روز کتاب تازه ای از زیر لباسش بیرون می آورد. نمی دانم این کتاب ها را از کجا می آورد. فاطمه فاطمه است که تمام شد کتاب علی را و سپس حسین را و سپس محمد را و بعد هم قرآن را و سپس ایمان را و آنگاه تشیع علوی و تشیع صفوی را آورد. این کتاب ها اسلام شاهنشاهی رنگ و رو رفته ای را به ما می شناساند که همه ی هویت و سرمایه ی دینی و ملی ما را غارت کرده و در عوض سوغات های فرنگی رنگ و لعابدار جایگزین آن می کردند. هر روز از حنجره ی یک عالم روحانی در همه ی مساجد به خصوص مسجد آقای جمی که پایگاه اصلی مبلغان دینی بود، صدای فریاد اسلام خواهی و دینداری را با گوش جان می شنیدیم. دکتر شریعتی اسلام ارتجاعی را نقد می کرد و استاد مطهری خون تازه ای به رگ های اسلام واقعی می ریخت. نوروز آن سال هم مثل همه ی سال ها، خانه تکانی و قالی شویی کردیم. همه ی همسایه ها مشغول خانه تکانی بودند. روتشکی ها و ملافه ها را می شستیم و عوض می کردیم تا آماده ی پذیرایی از مهمان های نوروزی شویم. آبادان بیشترین مهمان نوروزی را داشت. هر سال آبادانی ها میزبان مهمانانی از همه ی شهرها به خصوص تهران و شیراز بودند اما تعطیلات پانزده روزه ی عید 1357 درنظرم کمرنگ تر از همه ی سال های پیش بود. نمی دانستم بعد از تعطیلات و سیزده به در خانم سبحانی مرا در مدرسه می پذیرد یا نه. مثل همیشه نگرانی ام را با پدرم در میان گذاشتم. او همیشه در سخت ترین شرایط ضمن اینکه امیدواری میداد، سختی های بیشتر را پیش بینی می کرد و می گفت: دخترم رنج و درد همزاد آدمی است. سختی ها آدم را بزرگ و عاقل می کند و ادم هرچه بزرگ تر می شود مشکلاتش هم با خودش بزرگ می شوند. باید بدانی راه حل مشکلات در خود مشکلات است، فقط باید با تفکر و تلاش آن را پیدا کنی. آن وقت می توانی بر مشکلاتت غلبه کنی. مدرسه رفتنم برای آقا خیلی مهم بود. او برای قوت قلب دادن به من می گفت: درسته که چند روز مدرسه نرفتی اما این درس ها و فرمول ها و مسئله هایی که تا به حال حل کرده ای باید به حل مشکلات زندگی و به انسان شدنت کم کنه و گرنه اینکه فقط بلد باشی فرمول و مسئله ی کتاب رو حل کنی، هنر نیست. آقا فقط شش کلاس ابتدایی را خوانده بود اما درس زندگی را به خوبی می فهمید و این درس ها را همیشه در قالب شعر و هنر و ادبیات به زیبایی به ما آموزش می داد. پشتیبانی او، عصاره ی جرات و شجاعت بود که در من ریخته می شد. او حتی راضی به پادرمیانی و عذرخواهی نشد. بعد از تعطیلات با وساطت چند معلم همرنگ و هم شکل خودمان، من با مریم فرهانیان، زینت چنگیزی، مریم بحری و … راهی مدرسه شدیم. بعد از عید سال 1357 برای رو کم کنی خانم سبحانی، با هماهنگی قریب به اکثریت بچه ها، حتی بچه های کلاس های نظام قدیم، همه با روسری به مدرسه رفتیم. حتی بعضی ها که خیلی اهل مد و لباس بودند و شب تا صبح موهایشان زیر سشوار و اتو بود، موها را زیر کلاه و روسری گذاشته بودند و این پوشش یک نماد اعتراض دینی علیه رفتارهای ضد دینی خانم سبحانی بود. رفتار بچه ها تغییر کرده بود تا آنجا که معلم های مرد که تعدادشان هم کم نبود تمایلی به آموزش در مدرسه دخترانه نداشتند. کلاس های دینی رونق بهتر و بیشتری پیدا کرده بود. وقت اذان بعضی از بچه ها برای نماز خواندن به کتابخانه می آمدند. خانم سبحانی می گفت: امسال بچه ها را نکبت گرفته و سال تحصیلی پنجاه و هفت را سال نحس نامگذاری کرده بود.

ادامه دارد… ✒

نظر دهید »
درمهمانی ها کودکان را به نمایش نگذارید
ارسال شده در 15 مرداد 1397 توسط سميرا صبوري در تربیت فرزند

درمهمانی ها کودکان را به نمایش نگذارید
️این شعروبخون همه ببینن، برقص همه ببینن، این سوره قرآنو بخون و..

اینها به کودک فشار و استرس وارد میکند وعلاوه برآن تشویقهای زیادازحد دیگران کودک رامحتاج توجه وتشویق میکند.

معمولا دراینگونه مواقع تشویق های دیگران بالاتراز کاری است که کودک انجام میدهد. این باعث میشود کودک در مسیر رشد متوقف شود. چون می بیند با کوچکترین کارخود بالاترین حد تشویق را دریافت کرده است

ابراز احساسات باید درسطح کاری که کودک انجام میدهد باشد و پس ازآن کودک رابه ادامه آن کار در یک سطح بالاتر هدایت و تشویق کرد تا بسمت آن حرکت کند ومتوقف نشود ورشد کند.

همچنین تشویق بیش از حد باعث خودشیفتگی کودکان میشود و آنها را منزوی وتنها و تافته جدا بافته می کند و درآینده در روابط اجتماعیشان مشکل ایجاد میکند این کودکان هیچکس را درحدواندازه خودشان نمی بینند.

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 95
  • 96
  • 97
  • ...
  • 98
  • ...
  • 99
  • 100
  • 101
  • ...
  • 102
  • ...
  • 103
  • 104
  • 105
  • ...
  • 146

آخرین مطالب

  • پیوند بی کرانه
  • مرگ آرام مغزی کودکان با موبایل
  • غروب دریا
  • خانواده همسر
  • بیت المال ...
  • دعای هر روز ماه صفر 
  • ​با ترس فرزندمون از تاریکی چه کنیم؟
  • التماس دعای فرج
  • ​مشهدی های مهمان نواز 
  • مهمان نوازی...

آخرین نظرات

  • لاله  
    • https://nbookcity.com/book/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%ae%d8%aa%d8%b1-%d8%b4%db%8c%d9%86%d8%a7-pdf>
    در دختر شینا قسمت صدوبیستم
  • یاس در جایگاه پدر ومادر 
  • یاس در شهیدی که حاج قاسم عاشقش بود
  • یا کاشف الکروب  
    • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
    در پیشنهاد معنوی..‌.
  • بویکا  
    • https://worldbook.blogix.ir/>
    در نجات از پیک ا میکرون....
  • یاس در الگوی ما حضرت زهرا سلام الله علیها...
  • سربازی از تبار سادات  
    • سربازی از تبار سادات
    در مکث کردن 
  • یاس در همدیگر رو دور نزنیم...
  • بویکا  
    • https://worldbook.blogix.ir/>
    در برای زیبایی ها...
  • منتظر در علائم سندروم اضطراب کرونا
  • یاس در ☕ عوارض مصرف نوشیدن بیش از اندازه چای
  • مطهر در کاش امسال جشن میلادت به میزبانی پسرت باشد...
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)  
    • مبتلایِ حسین (علیه السلام)
    در تقویت‌کننده‌های ایمنی بدن رو بشناسید.
  • یاس در دلتنگی....
  • بویکا  
    • https://worldbook.blogix.ir/>
    در خواص آیه الکرسی...
  • س. ج در میوه =بانک خون
  • نور در ​بیایید با باورهای سمی خداحافظی کنیم
  • یاس در میوه =بانک خون
  • یاس در خواص آیه الکرسی...
  • س. ج در انسان باشیم...

موتور جستجوی امین

موتور جستجوی امین
تیر 1404
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

من زنده ام به عشق تو يا صاحب الزمان

اللهم عجل لوليك الفرج.....الهي آمين

جستجو

موضوعات

  • همه
  • آستان مقدس شهدای گمنام
  • امام زمان
    • محرم 1400 به نیت ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
  • اهل بیت
    • فاطمیه
  • بانو اسلامی
  • بدون شرح
  • بماند به یادگار
  • تربیت فرزند
  • تلنگر
  • تولیدی خودم «عکس، فیلم، متن»
  • جملات ناب
  • حکایت
  • سخن بزرگان
  • شهید
  • شهید گمنام
  • صرفا جهت اطلاع
  • صرفا جهت خنده
  • صرفا جهت سلامتی
  • عمومی
  • محرم حسینی
  • محرم ۱۴۰۲
  • معرفی کتاب
  • من حسینی شده دست امام حسن ام
  • نکات اخلاقی
  • همسرانه ، عاشقانه
  • همه چیز در مورد کرونا
  • ولایت
  • چهارشنبه های امام رضایی
  • کتاب دخترشینا
  • کتاب من زنده ام
  • کلام قرآنی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 13
  • رتبه مدرسه دیروز: 5
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 28
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 5
  • رتبه 90 روز گذشته: 44
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 7
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان