من زنده ام به عشق تو يا صاحب الزمان

تورا چشم در راهم يا اباصالح ادركني
|خانه
من زنده ام قسمت صدوپنجاه وپنجم
ارسال شده در 26 آذر 1397 توسط سميرا صبوري در کتاب من زنده ام

#من_زنده_ام

#قسمت_صدوپنجاه_پنجم

دور تا دور محوطه پر از نیروهای مسلح بودند که با چشم های کینه توز و غضب ناک ما را برانداز می کردند . در این پادگان نظامی سه ساختمان دو طبقه بود با انبوهی از سربازان و درجه داران که لباس های خاکی و پلنگی و چهره خشن شان روزهای اول اسارت را برایم تداعی می کرد . با این تفاوت که دو سال گذشته و حالا شهریور1361است و من امروز بیست ساله شده ام و مرا به عنوان ژنرال به اردوگاه نظامی عنبر در استان الانبار آورده اند .
فرمانده اردوگاه سرگرد ناجی ، قوانین انظباطی و محدودیت ها را یکی یکی شمرد و تاکید کرد : اهئائه مخیم عسگری وانتن لازم اتراعن القانون ( اینجا اردوگاه نظامی است و شما ملزم به رعایت قانون هستید ) .
- ما ایهمنا انتن نوان ، انتن عسگریات و هذا هولمهم عدنا ( جنسیت شما برای ما اهمیتی ندارد ، مهم این است که همه نظامی هستید ) .
- انتن لازم اتکونن فی مکان واحد مع الاسری الاخرین ( شما باید در آسایشگاه اسیران جنگی یک جا باشید ) .
گفتیم : به هیچ عنوان ! اگر شما اتاق جداگانه ای به ما ندهید به صلیب سرخ شکایت می کنیم .
یک باره مردی درشت هیکل با قدی بلند و موهای ریخته و صورتی پهن و دهانی گشاد همراه با سگ گرگی درشت که قدش تا کمرش می رسید با عصایی سفید و نوک طلا وارد شد . اگر چه در این مدت آدم های سگ صفت و درنده زیاد دیده بودم اما سگی با این هیکل و با این چشم و نگاه که نمی دانستم گرگ است یا سگ ، هیچ وقت در عمرم ندیده بودم . وقتی سگ نزدیک شد و پوزه اش را به ما می مالاند و بو می کشید ، نمی دانستم باید جیغ بکشم ، فرار کنم یا بی حرکت بایستم . نه ، نزدیک بود قالب تهی کنم ! مردک بی وقفه می خندید و با تکان سر باد در دماغ می انداخت و در حالی که سیگاری را با سیگار دیگر روشن می کرد و در آن هوای گرم شیشه ای را سر می کشید ، به زبان فارسی که ته لهجه کردی داشت خودش را سرگرد محمودی معرفی کرد وبانیشخندی زهرآلود گفت : حتی اگر برادران شما خواسته باشند ؟ ازاینکه فارسی را این قد روان صحبت می کرد تعجب کردیم با عصبانیت به او گفتیم :برادران ما وقتی اسیر شدند که فشنگ تمام کرده بودند ودر محاصره قرارگرفته بودند ، یامجروح شده وسینه وپیشانیشان زخمی شده بود . هیچ کدام ازپشت سر تیرنخورده اند که از شما چنین تقاضایی داشته باشند
- شما باید بلوز وشلوار اسیران را بپوشید شما با این بلوز وشلوار به رسمیت در می آیید وبه عنوان اسیرجنگی شناخته می شوید . شما به آسایشگاه مجروحان می روید .
- ما به هیچ آسایشگاهی نمی رویم وهمیشه درهمین لباس می مانیم .
حرف زدن بااوهیچ گونه تاثیری دراونداشت . اوچنان بنده نیمه قابیلی خود بود که نمی دانست در مقابل چهار دختر اسیر قد علم کرده وخودنمایی می کند ساعتی دراتاق فرماندهی نشسته بودیم . همه لحظه ها وثانیه ها و گفت وگو ها درمغزمان سبک وسنگین می شد اما هیچ کدام حتی یک کلمه به هم نمی گفتیم . باخودم فکر کردم نکنه محمودی ، همان گرگیه که دندون تیز کرده وما براش لقمه دندون گیری شدیم پس صلیب سرخ کجا رفته؟ پس این شماره 3358 که به گردن من آویزون شده چه ارزشی دارد؟ یعنی ما پیدا نشده دوباره گم شدیم؟

ادامه دارد…✒️

نظر دهید »
من زنده ام قسمت صدوپنجاه وچهارم
ارسال شده در 26 آذر 1397 توسط سميرا صبوري در کتاب من زنده ام

#من_زنده_ام

#قسمت_صدوپنجاه_چهارم

نقیب احمد کرارا” به حاج آقا می گفت : هسه ما صابر شیء عدنان یعتذر حی دخل فجاه ائمرافقهن (حالا که اتفاقی نیفتاده ، عدنان عذرخواهی می کنه که بی خبر وارد دستشویی آنها شده )
- او نه تنها وارد شده بلکه نسبت به اعتراض ما خندیده .
- او را آنقدر تنبیه می کنیم که گریه کند .
- اصلا شما تفاوت زن و مرد را نمی دانید ، شما که عرضه نگهداری اسیر زن ندارید چرا زنان را به اسیری می گیرید؟
- اینکه زن ها و بچه ها در بین اسرا هستند برای ما خوب نیست ، اما شما هم مثل خواهر ما هستید .
- ما چون خواهر شما نیستیم ، اینجا هستیم .
- ما فقط می خواهیم حقمان را از ایران بگیریم .
- حق شما چیه؟
- رودخانه ای که ایران ادعای مالکیت آن را دارد .
چند روزی از بازگشت اروندرود و خرمشهر به آغوش وطن می گذشت .
اما آنها هنوز در حسرت اروند رود بودند. همراه حاج آقا از اتاق فرماندهی به
سمت محوطه آسایشگاه مان رفتیم برادرها همچنان پشت پنجره ها ایستاده بودند و در حالی که خونشان از شدت غیرت به جوش آمده بود فقط منتظر یک فرمان و یک اشاره از حاج آقا بودند تا اردو گاه را به آشوب بکشند نمی دانم در آن زمان حاج آقا چه علامتی داد که یک باره پنجره از همه سرها و نگاه ها خالی شد .
فردا صبح سرباز جدیدی بدون اینکه فرصت کفش پوشیدن به ما بدهد گفت : ابسرعه اطلعن (سریع بیاید بیرون)
فکر کردیم شاید ادامه شور و گفتگو با نقیب احمد باشد اما سوار ماشین امنیتی به سمت نمی دانم کجا حرکت کردیم خشونت سرباز و راننده و نوع ماشین نشان می داد که از بیغوله ای بی رحم سر در خواهیم آورد.
هرچه از موصل دور می شدیم گرما شدت و حرارت بیشتری می گرفت وهوای داغ داخل ماشین نفس گیر تر می شد خورشید با تمام توان به سقف و بدنه فلزی ماشین می تابید ما مثل خمیر در تنوری داغ گداخته و برشته می شدیم از شدت گرما شل و بی حال شده بودیم از سر و صورتمان عرق می بارید و چشم هایمان مثل تخم مرغ گندیده زرد و سفیده را قاطی کرده بود . ما به این هوا عادت داشتیم دلم برا فاطمه می سوخت که از صورت گلگونش شر شر عرق می ریخت بعد از شش هفت ساعت وارد یک پادگان نظامی شدیم که در محاصره فشرده سیم های خاردار حلقوی قرار داشت به طوری که هیچ پرنده ای نمی توانست از لابلای آن سیم ها رد شود سر در ورودی اردوگاه با نرده ای که سیم های خاردار پیچک وار آن را پوشانده بود تابلویی کوچک به چشم می خورد که روی آن نوشته بود ( قفص الاسرا الایرانیین ) در اطراف آن چندین برج نگهبانی وجود داشت . اردوگاه در بیابانی خشک و شوره زار بود با خاکی سرخ خالی از یک برگ سبز همراه با بادهای داغی که گاه گاهی با طوفان شن همراه بود …

ادامه دارد…✒️

نظر دهید »
وفات کریمه اهل بیت فاطمه معصومه سلام علیها برهمه ی شیعیان تسلیت میگویم
ارسال شده در 26 آذر 1397 توسط سميرا صبوري در اهل بیت

نظر دهید »
تبریک ولادت امام حسن عسکری علیه السلام...
ارسال شده در 25 آذر 1397 توسط سميرا صبوري در اهل بیت


ولادت باسعادت امام حسن عسکری(ع) مبارک باد.

نظر دهید »
من زنده ام قسمت صدوپنجاه وسوم
ارسال شده در 24 آذر 1397 توسط سميرا صبوري در کتاب من زنده ام

#من_زنده_ام

#قسمت_صدوپنجاه_سوم

منبر تعطیل و شیخ و مرشد متواری شدند . هیچ کس هدایت نشد و کاسه و کوزه در هم شکسته و دوباره بساط میهمان نوازی خصمانه غیر مسلمانان بعثی پهن شد . کابل ها را چرب کردند و دندان ها را تیز و فلک ها را بر پا و همه برادر هارا فلک فرهنگی - عقیدتی کردند تا شاید دل ها سیاه شود و کسی منحرف شود .
حالا دیگر برادرها با وجود خطرات بسیار، با هر وعده غذا و با هر بار برایمان سبزی می فرستادند ، خبری سیاسی یا عقیدتی و فرهنگی همراه می کردند و ما تشنه خبر بودیم . هنوز هیچ خبری از آدرس خانواده هایمان دریافت نکرده بودیم . قیافه بعضی از برادرها را تا حدودی تشخیص می دادیم به خصوص حاج آقا ابوترابی و قنبر را که رابط ما و آشپزخانه بود و چند نفر دیگر را .
قنبر آن قدر در رد و بدل کردن اخبار حرفه ای شده بود که ما اسم او را گذاشته بودیم پیک شادی آور . برادرها به طور حرفه ای به رادیو دسترسی پیدا کرده بودند و این توفیق ، پلوی ما را به کیسه کوچک پلاستیکی خبر که زیر سینی غذا جا سازی می شد ، مزین کرده بود و ما بی صبرانه فقط منتظر پیک شادی آور و خبر پلو بودیم .
قنبر کاملاً متوجه شوق ما برای دریافت خبر ها شده بود ، بعضی وقتها فرصت مناسبی پیدا می کرد و خارج از ماموریت محوله و به طور شفاهی هم خبرهایی به ما می داد . گاهی انتقال خبر حتی با حضور عدنان آن قدر به سرعت و دقت انجام می شد که همه با خبر بودند و عدنان بی خبر.
نزدیک غروب بود . برای تجدید وضو به سرویس بهداشتی که کاملا از محوطه برادران مستقل بود رفتیم . همیشه دو نفرمان وارد سرویس بهداشتی می شدیم و آن دو نفر دیگر مراقب بودند که نگهبان عراقی بی خبر وارد نشود اما این بار عدنان بی توجه به تذکر و سرو صدای مریم و حلیمه وارد سرویس بهداشتی شد ، مریم و حلیمه هم پشت سرش وارد دستشویی شدند . هرچه به عدنان تشر زدند با سبک سری و لودگی جواب می داد و انگار با یک حبه انگور مست شده باشد فقط می خندید آن روز عدنان نه فقط از ما کتک خورد بلکه با سر و صدا از دستشویی بیرونش کردیم و با همین سر و صدا تا دفتر فرماندهی نقیب احمد دنبالش کردیم . یک باره نقیب احمد و نگهبان های دیگر هر کدام از سوراخی بیرون آمدند . نقیب احمد به فارسی دست و پا شکسته التماس می کرد .
- بیایید داخل اتاق فرماندهی شور کنید نمی دانم چی شده چه اتفاقی افتاده ؟ از سر و صدای ما چیزی متوجه نمی شد به دور و برش نگاه کرد ، با وجود اینکه وقت نماز مغرب بود ، پنجره آسایشگاه ها به شکل همان روز اول ورودمان به اردوگاه در آمده بود ، یعنی پنجره ها دوباره قاب تصویر ثابت سرهای برادران شده بودند .
حاج آقا ابوترابی را به عنوان مترجم در خواست کردیم ایشان با چهره ای نگران ولی آرام هم ترجمه و هم توصیه می کرد .

ادامه دارد…✒️

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 64
  • 65
  • 66
  • ...
  • 67
  • ...
  • 68
  • 69
  • 70
  • ...
  • 71
  • ...
  • 72
  • 73
  • 74
  • ...
  • 146

آخرین مطالب

  • پیوند بی کرانه
  • مرگ آرام مغزی کودکان با موبایل
  • غروب دریا
  • خانواده همسر
  • بیت المال ...
  • دعای هر روز ماه صفر 
  • ​با ترس فرزندمون از تاریکی چه کنیم؟
  • التماس دعای فرج
  • ​مشهدی های مهمان نواز 
  • مهمان نوازی...

آخرین نظرات

  • لاله  
    • https://nbookcity.com/book/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%ae%d8%aa%d8%b1-%d8%b4%db%8c%d9%86%d8%a7-pdf>
    در دختر شینا قسمت صدوبیستم
  • یاس در جایگاه پدر ومادر 
  • یاس در شهیدی که حاج قاسم عاشقش بود
  • یا کاشف الکروب  
    • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
    در پیشنهاد معنوی..‌.
  • بویکا  
    • https://worldbook.blogix.ir/>
    در نجات از پیک ا میکرون....
  • یاس در الگوی ما حضرت زهرا سلام الله علیها...
  • سربازی از تبار سادات  
    • سربازی از تبار سادات
    در مکث کردن 
  • یاس در همدیگر رو دور نزنیم...
  • بویکا  
    • https://worldbook.blogix.ir/>
    در برای زیبایی ها...
  • منتظر در علائم سندروم اضطراب کرونا
  • یاس در ☕ عوارض مصرف نوشیدن بیش از اندازه چای
  • مطهر در کاش امسال جشن میلادت به میزبانی پسرت باشد...
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)  
    • مبتلایِ حسین (علیه السلام)
    در تقویت‌کننده‌های ایمنی بدن رو بشناسید.
  • یاس در دلتنگی....
  • بویکا  
    • https://worldbook.blogix.ir/>
    در خواص آیه الکرسی...
  • س. ج در میوه =بانک خون
  • نور در ​بیایید با باورهای سمی خداحافظی کنیم
  • یاس در میوه =بانک خون
  • یاس در خواص آیه الکرسی...
  • س. ج در انسان باشیم...

موتور جستجوی امین

موتور جستجوی امین
تیر 1404
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

من زنده ام به عشق تو يا صاحب الزمان

اللهم عجل لوليك الفرج.....الهي آمين

جستجو

موضوعات

  • همه
  • آستان مقدس شهدای گمنام
  • امام زمان
    • محرم 1400 به نیت ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
  • اهل بیت
    • فاطمیه
  • بانو اسلامی
  • بدون شرح
  • بماند به یادگار
  • تربیت فرزند
  • تلنگر
  • تولیدی خودم «عکس، فیلم، متن»
  • جملات ناب
  • حکایت
  • سخن بزرگان
  • شهید
  • شهید گمنام
  • صرفا جهت اطلاع
  • صرفا جهت خنده
  • صرفا جهت سلامتی
  • عمومی
  • محرم حسینی
  • محرم ۱۴۰۲
  • معرفی کتاب
  • من حسینی شده دست امام حسن ام
  • نکات اخلاقی
  • همسرانه ، عاشقانه
  • همه چیز در مورد کرونا
  • ولایت
  • چهارشنبه های امام رضایی
  • کتاب دخترشینا
  • کتاب من زنده ام
  • کلام قرآنی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 13
  • رتبه مدرسه دیروز: 5
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 28
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 5
  • رتبه 90 روز گذشته: 44
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 7
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان