من زنده ام به عشق تو يا صاحب الزمان

تورا چشم در راهم يا اباصالح ادركني
|خانه
کودک
ارسال شده در 16 مهر 1397 توسط سميرا صبوري در تربیت فرزند

وقتى کودک ظرفى را شکست یا گونى برنجها را برگرداند، اورا دعوا نکنید، داد نکشید، به او احساس گناه ندهید که “من با این خستگى باید خرابکارى تو رو تمیز کنم” “تو هم لنگه باباتی” “ای خدا منو بکش” “کشتی منو”
یا فرزندتان را نترسانید “دست نزن” “برو عقب” “نکن بدتر میشه” “دستت میبره” “پاهات کثیف میشه”

بلکه بهش بگید برو جارو یا دستمال رو بیار تا با هم تمیز کنیم و اجازه دهید کمک کند و با این کار به او جبران کردن، همکاری کردن، اعتماد به نفس و اعتماد کردن به خودش و شما را بیاموزد.

نظر دهید »
روز جهانی کودک
ارسال شده در 16 مهر 1397 توسط سميرا صبوري در تربیت فرزند


#روز_جهانی_کودک
١٦ مهر برابر با هشتم اکتبر روز جهانی كودك است. 
بیایید به کودکانمان گوش کنیم…
هر کودکی نشانی خداست…
“روزتان مبــارڪـ فرشتڪَان ڪوچڪ”

نظر دهید »
من زنده ام قسمت هشتادوششم
ارسال شده در 15 مهر 1397 توسط سميرا صبوري در کتاب من زنده ام

#من_زنده‌ام

#قسمت_هشتاد_و_ششم

فشار دستانش مثل سرب سنگین بر سرم سنگینی می‌کرد. برای خوش‌رقصی عراقی‌ها هر کاری می‌کرد. گاهی که با تذکر عراقی‌ها مواجه می‌شد می‌گفت:
- همه‌ی اینها پیش‌مرگ خمینی هستند.
خدا را شکر می‌کردم بسیاری از اطلاعاتی را که آنها از من می‌خواستند اصلاً نمی‌دانستم.
دوباره گفت: چرا حرف نمی‌زنی؟
- من یک دانش‌آموز هستم. فقط راه خانه تا مدرسه را می‌دانم و برای آنچه نمی‌دانم کتک می‌خورم.
بازجویی خیلی به درازا کشیده بود. متعجب بودم که چرا رهایم نمی‌کنند. نکند این اراجیف و سرهم‌بندی‌ها به درد آنها می‌خورد. با خودم می‌گفتم کاش این نفس، نفس آخر باشد و خلاص شوم. اولین بار بود که ثانیه‌ها را می‌شمردم تا بر این انتظار پایان‌ناپذیر غلبه کنم. سؤال‌های بازجوی ایرانی پر بود از نیش‌های زهرآلود.
افسر عراقی گفت: گولی حدیث عن الرسول خاطر نهتدی. (یک حدیث دیگر از پیامبر بگو تا هدایت شویم.)
مثل گنجشکی که در دست های یک مرد قوی هیکل گرفتار شده، تقلا می‌کردم تا نجات یابم. هر چند لحظه یک‌بار دست‌هایش را به نشانه‌ی قدرت به هم می‌فشرد. در دلم با خدا گفتم: خدایا حیات و نجابت من در پناه قدرت لایزال توست.
فحاشی و ادای کلمات زشت برایشان تفریح بود. کاش می‌شد تن بعضی از کلمات لباس بپوشانم تا از زشتی آنها کم شود و بتوانم آنها را روایت کنم.
پرده‌پوشی کلمات هم یک نوع اخلاق اسلامی است. برای اینکه خانواده‌ام شناسایی نشوند خانواده‌ی جدیدی با ترکیب اسامی و شغل و آدرس جدید و ساختگی برای خودم ساخته بودم. نمی‌دانم آن بازجوی ایرانی اهل کجا بود اما کوچه به کوچه‌ی آبادان را می‌شناخت. به من گفت اهل تهرانم و تهران را هم خوب می‌شناسم. اگرچه گاهی یک‌دستی می‌زد. مثلاً می‌گفت: من، تو و خواهرت را قبل از انقلاب می‌دیدم که بی‌حجاب در مسیر فلان باشگاه به فلان جا می‌رفتید.
در صورتی که من با مریم در سفر شیراز آشنا شده بودم و اصلاً اسم واقعی مریم؛ شمسی بود. با این خانواده‌ی ساختگی دلم برای مریم که خواهر اسارتم شده بود خیلی شور می‌زد. فرصت هیچ‌گونه هماهنگی قبلی و پیش‌بینی اینکه چه سؤالاتی از من می‌پرسند نداشتم. در اضطراب خودم دست و پا می‌زدم. صدای نفس‌های مریم و صدا صاف کردنش را از پشت سرم می‌شنیدم اما نمی‌دانستم برنامه‌ی آنها چیست؟ عراقی‌ها علاقه‌ی خاصی به گوگوش داشتند. او برایشان آوازی به زبان عربی خوانده بود. نمی‌دانم چرا با شنیدن صدای این خواننده همگی از اتاق بیرون رفتند. آرام آرام به امان خدا رها شدم. به عقب که برگشتم دیدم بله درست مریم پشت سر من نشسته است. فقط توانستم آرام با اشاره‌ی دست و زیرزبانی بگویم: ما فقط سه برادر دوازده، ده، هشت ساله به اسم مصطفی، مجتبی و مرتضی داریم و پدرمان جاروکش است. آنجا چشمانم به جای زبانم حرف می‌زدند.
مرتب جوابهایم را حفظ می‌کردم تا فراموش نکنم؛ زیرا می‌دانستم دروغگو کم‌حافظه است. با رفتن آنها نوبت بازجویی من به پایان رسیده بود. چشم‌های مریم مثل بره‌ی بی‌گناهی که آماده‌ی سر بریدن است از چشمان من خبر می‌گرفت. از کنارش رد شدم و گفتم: الحمدالله
دوباره عینک کوری بود و راهروی پیچ در پیچ. سرباز بعثی گوشه‌ی مقنعه‌ام را می‌کشید. صدای چرخاندن کلید در قفل صندوقچه‌ی آهنی یعنی به مقصد رسیدن. در که باز شد به سرعت و شدت به داخل صندوقچه پرتاب شدم، آنچنان که پیشانی‌ام به دیوار کوتاه سرویس بهداشتی برخورد کرد و یک گردو روی پیشانی‌ام سبز شد. نگهبان دو دستم را به دیوار نگه داشت. صورتم را به دیوار کوباند و گفت: لاتتحرکی (تکان نخور)
سپس از صندوقچه بیرون رفت و در را قفل کرد. هیچ کس در سلول نبود. وقتی از بازجویی برگشتم انگار از زیر آوار بیرون کشیده شده بودم.
خالی بودن صندوقچه مرا به شک انداخت که این همان سلول قبلی است یا نه. تمام سؤالات بازجویی توی ذهنم تکرار می‌شد. در تمام لحظات سنگینی سایه و دست‌هایش را از پشت سرم احساس می‌کردم. از اینکه دستش را روی شانه‌ام بگذارد می‌ترسیدم. در حالی که دو دستم را به دیوار گرفته بودم شقیقه‌هایم آماده‌ی انفجار و مغزم در حال فروریختن بود. خودم را حس نمی‌کردم بلکه خودم را سایه‌ای بر دیوار می‌پنداشتم.

ادامه دارد…✒️

نظر دهید »
من زنده ام قسمت هشتادوپنجم
ارسال شده در 15 مهر 1397 توسط سميرا صبوري در کتاب من زنده ام

#من_زنده_ام

#قسمت_هشتاد_و_پنجم

- گفت: باشگاه ایران کجاست؟
- گفتم: نمی‌دانم، من دانش‌آموزم و فقط مسیر مدرسه تا خانه را می‌دانم.
- باشگاه اروند کجاست؟
- نمی‌دانم.
- باشگاه اَنکس؟ باشگاه بیلیارد؟ باشگاه قایقرانی؟
با هر نمی‌دانم آمپرش بالاتر می رفت. از جایش بلند شد و با عصبانیت برگه‌ی «من زنده‌ام» را نشانم داد و گفت: این رمز چیست؟
- این رمز نیست. این دو کلمه است. می‌خواستم خبر زنده بودنم را به خانواده‌ام برسانم.
- کسی که تا اینجا می‌آید یعنی همه چیز می‌داند، اگر می‌خواهی جواب ما را با نمی‌دانم بدهی خبر زنده ماندنت به خانواده‌ات نمی‌رسد.
- من از مردن هراسی ندارم. هراس من از زنده ماندن در اینجاست.
هرکدام یک نقش بازی می‌کردند. یکی عصبانی می‌شد، آن یکی بهش می‌گفت آرام باش. یکی می‌زد، دیگری می‌گفت نزن. یکی مسخره می‌کرد و می‌خندید، آن یکی می‌گفت نخند. آن بازجوی ایرانی هم کلمه به کلمه حرف‌هایم را برای آن دو نفر ترجمه می‌کرد. عصبانیت آن مرد ایرانی بیشتر از آن دو نفر بعثی عراقی بود.
آن دو نفر مسیر سؤالات را به سمت انقلاب و امام و اسلام چرخاندند. لیش الشعب الایرانی ثار و ما راد الشاه؟ (چرا مردم ایران انقلاب کردند و شاه را نخواستند؟)
هنوز سؤالش ترجمه نشده بود که آن یکی افسر بعثی عراقی پرسید: منو ثاروا ضد الشاه؟ (چه کسانی علیه شاه انقلاب کردند؟)
دوباره اولی پرسید: لیش اتحبون الخمینی؟ (چرا خمینی را دوست دارید؟)
باز دومی پرسید: لیش ترفعون صلوات واحدة للرسول و ثلاثة للخمینی؟ (چرا برای پیامبر یک صلوات و برای خمینی سه صلوات می‌فرستید؟)
من که مورد هجوم سؤالات آنها قرار گرفته بودم، سخنرانی امام یادم آمد که فرمودند: «جنگ فرصتی برای صدور انقلاب است».
احساس کردم من سفیر انقلاب به سرزمین همسایه هستم و تقدیر الهی این مأموریت را برایم رقم زده است. نمی‌دانم چرا فکر کردم آنها واقعاً نمی‌دانند و من وظیفه‌ی ارشاد آنها را به عهده دارم. از طرح سؤال آنها خوشحال شدم و با نطق غرایی آنچه را که در کلاس‌های عقیدتی مسجد مهدی موعود پای منبرها از قرآن و انقلاب یاد گرفته بودم بیان کردم. فرق بین مستضعف و مسکین، فرق بین اسلام شاه و اسلام انقلابی، استعمار، استکبار و … را گفتم. خدا می‌داند چقدر آنها در دل به من خندیدند. بعد از این همه سؤال و جواب به مسخره گفتند: جبتونه ثورة الخمینی؟ (برایمان انقلاب خمینی را آورده‌ای؟)
سپس پرسید: شنو من تدریبات اتدربتی؟ (چه آموزش‌هایی دیده‌ای؟)
- رشته‌ی علوم تجربی‌ام، درس‌های ریاضی، زیست‌شناسی و شیمی را خوب می‌شناسم.
- وین خذیتی تدریبات عسکریه؟ (کجا آموزش نظامی دیده‌ای؟)
- من آموزش نظامی ندیده‌ام. من عضو هلال احمر هستم.
یکباره افسر بعثی عراقی از جیبش کلت کمری‌اش را نشانم داد و گفت:
- شنو های؟ (این چیه؟)
- اسلحه
- شنو من اسلحة؟ (چه نوع اسلحه‌ای؟)
- نمی‌دانم من اسلحه بلد نیستم و اسلحه را نمی‌شناسم.
- چنچ ما تدرین اظلین حیة، جیش العشرین ملیون للخمینی امسلح؟ ما تدرین عن الاسلحة شیء؟ (مثل اینکه نمی‌خواهی زنده بمانی، شما جزء ارتش بیست میلیونی خمینی هستید، آن وقت از اسلحه چیزی نمی‌دانی؟)
در یک حس گم شده‌ای فرو رفته بودم که فقط سکوت را می‌طلبید.
مترجم ایرانی گفت: چرا حرف نمی‌زنی؟ منتظر چی هستی؟
گفتم: منتظرم که خدا به من رحم کند.
خودکاری را که در دستش بود به سمت من پرتاب کرد. بعد هم آمد کنارم ایستاد. با هر سؤال با تمام قدرت خودکار را به سرم فشار می‌داد.

ادامه دارد…✒️

نظر دهید »
23محرم الحرام...
ارسال شده در 11 مهر 1397 توسط سميرا صبوري در اهل بیت

 فرا رسیدن 23 محرم الحرام، سالگرد فاجعه تخریب حرمین عسکریین علیهما السلام را به پیشگاه حضرت بقیة الله الأعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف تسلیت عرض می نماییم.

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 80
  • 81
  • 82
  • ...
  • 83
  • ...
  • 84
  • 85
  • 86
  • ...
  • 87
  • ...
  • 88
  • 89
  • 90
  • ...
  • 146

آخرین مطالب

  • پیوند بی کرانه
  • مرگ آرام مغزی کودکان با موبایل
  • غروب دریا
  • خانواده همسر
  • بیت المال ...
  • دعای هر روز ماه صفر 
  • ​با ترس فرزندمون از تاریکی چه کنیم؟
  • التماس دعای فرج
  • ​مشهدی های مهمان نواز 
  • مهمان نوازی...

آخرین نظرات

  • لاله  
    • https://nbookcity.com/book/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%ae%d8%aa%d8%b1-%d8%b4%db%8c%d9%86%d8%a7-pdf>
    در دختر شینا قسمت صدوبیستم
  • یاس در جایگاه پدر ومادر 
  • یاس در شهیدی که حاج قاسم عاشقش بود
  • یا کاشف الکروب  
    • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
    در پیشنهاد معنوی..‌.
  • بویکا  
    • https://worldbook.blogix.ir/>
    در نجات از پیک ا میکرون....
  • یاس در الگوی ما حضرت زهرا سلام الله علیها...
  • سربازی از تبار سادات  
    • سربازی از تبار سادات
    در مکث کردن 
  • یاس در همدیگر رو دور نزنیم...
  • بویکا  
    • https://worldbook.blogix.ir/>
    در برای زیبایی ها...
  • منتظر در علائم سندروم اضطراب کرونا
  • یاس در ☕ عوارض مصرف نوشیدن بیش از اندازه چای
  • مطهر در کاش امسال جشن میلادت به میزبانی پسرت باشد...
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)  
    • مبتلایِ حسین (علیه السلام)
    در تقویت‌کننده‌های ایمنی بدن رو بشناسید.
  • یاس در دلتنگی....
  • بویکا  
    • https://worldbook.blogix.ir/>
    در خواص آیه الکرسی...
  • س. ج در میوه =بانک خون
  • نور در ​بیایید با باورهای سمی خداحافظی کنیم
  • یاس در میوه =بانک خون
  • یاس در خواص آیه الکرسی...
  • س. ج در انسان باشیم...

موتور جستجوی امین

موتور جستجوی امین
تیر 1404
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

من زنده ام به عشق تو يا صاحب الزمان

اللهم عجل لوليك الفرج.....الهي آمين

جستجو

موضوعات

  • همه
  • آستان مقدس شهدای گمنام
  • امام زمان
    • محرم 1400 به نیت ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
  • اهل بیت
    • فاطمیه
  • بانو اسلامی
  • بدون شرح
  • بماند به یادگار
  • تربیت فرزند
  • تلنگر
  • تولیدی خودم «عکس، فیلم، متن»
  • جملات ناب
  • حکایت
  • سخن بزرگان
  • شهید
  • شهید گمنام
  • صرفا جهت اطلاع
  • صرفا جهت خنده
  • صرفا جهت سلامتی
  • عمومی
  • محرم حسینی
  • محرم ۱۴۰۲
  • معرفی کتاب
  • من حسینی شده دست امام حسن ام
  • نکات اخلاقی
  • همسرانه ، عاشقانه
  • همه چیز در مورد کرونا
  • ولایت
  • چهارشنبه های امام رضایی
  • کتاب دخترشینا
  • کتاب من زنده ام
  • کلام قرآنی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 13
  • رتبه مدرسه دیروز: 5
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 28
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 5
  • رتبه 90 روز گذشته: 44
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 7
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان