از آنجا که نگهبان به دعای بعد از نماز ما در سه وعده نماز یومیه عادت کرده و آن را پذیرفته بودند، شروع به خواندن دعای “امن یجیب” کردیم، البته با همان لحن و صوت همیشگی به جای دعا حروف الفبا را شمرده شمرده میخواندیم. چون دعا بی موقع بود و چند بار تکرار شد نگهبان با عصبانیت دریچه را بازکرد و گفت: شنو،اگر ایتچن ما تخلص؟ ( چیه چقدر روضه خوانی می کنید؟ )
برای اینکه فکر نکند با تشر او ساکت شده ایم یکبار دیگر هم خواندیم.وقتی تمام شد فورا از دیوار سمت راست که ترتیب حروف الفبا را گرفته بودند شروع به ضربه زدن کردند:
“زن با یک دست گهواره را و با دست دیگر دنیا را تکان می دهد".
آفرین! چه جمله طولانی، چقدر باهوشند! آنقدر ذوق زده بودیم که نمیدانستیم از کجا بپرسیم، چه بپرسیم، هم میخندیدیم و هم گریه می کردیم. چقدر سرمان شلوغ شده است. یک پایمان به دیوار سمت راست و یک دستمان بهدیوار سمت چپ بود. آنها می پرسیدند و ما می پرسیدیم. اصلا زندان و ملاحظات زندان یادمان رفته بود.آن روز تا پاسی از شب به دیوار می زدیم و می گفتیم و می شنیدیم. از دو طرفمان خبر دار شدیم. یواش یواش از بی خبری در آمدیم. فهمیدیم که در سلول سمت راست ما شش دکتر متخصص به نام های دکتر هادی عظیمی؛ متخصص علوم آزمایشگاهی، عباس پاک نژاد؛ متخصص جراحی عمومی، دکتر رسول ارشاد ؛ متخصص اطفال، دکتر هادی بیگدلی؛ متخصص زنان، دکتر سید علی خالقی؛ متخصص ارتوپد و رجبعلی کوهپاره، دکترای حقوق و آقای عباسی زندانی هستند.
وقتی دکتر عظیمی را پیدا کردمدوباره خاطره اولین ساعات اسارت و ماجرای چشم های مجروحش و مجروحیت تکاور میرظفر جویان و مجید جلالوندبرایم زنده شد. دکتر هم از هیچ کس هیچ اطلاعی نداشت. پشت دیوار سمت چپ پنج برادر دیگر اسیر بودند به نام های مهندس محمد علی زردبانی، مهندس فریدون یمین، مهندس علی جعفری، مهندس ابراهیم رمضان زاده هژیر، که هر چهار نفر مهندس شرکت نفت بودند. محمود شرافتی پاسداربود،ماجد سلیمان هم اهل لبنان بود،علی اصغر اسماعیلی،راننده ی وزیر نفت و برادر شکراله که از کارمندان شرکت نفت بودند،زنده بودن وزیر نفت و همراهانش و نیز مقاومت انها در برابر شکنجه های سخت و طاقت فرسا تایید کردند.صدای اذانی که معمولا شنیده می شد مربوط به سید حسن یحیوی معاون وزیر نفت بود و در سلول
مجاور او هم مهندس بهروز بوشهری حضور داشت که گاهی با شعارهایی ما را تحسین و تشویق می کرد و می گفت خواهران زینبی احسنت! از اینکه در حریم امن برادر های خودمان قرار داشتیم احساس ارامش و غرور می کردیم ولی در حبس بودن با انها رنج بسیار سنگین را به ما تحمیل می کرد. باز و بسته شدن در سلول ما و حتی نگاه بعثی ها تحت کنترل انها بود.بعثی ها از غیرت انها که در زنجیر بودند وحشت داشتند و نمی توانستند به ما چپ نگاه کنند.هر وقت بعثی ها در سلول ما را باز می کردند صدای فریاد کسی را می شنیدیم که می گفت:"نصر من الله و فتح قریب"و بچه های دیگر هم جواب می دادند و"بشر المومنین".نمی دانستیم کسی که نسبت به باز شدن در سلول ما واکنش و حساسیت نشان می دهد کیست اما بعد ها فهمیدیم او وزیر نفت محمد جواد تندگویان است. حالا دیگر نفس های حبس شده در زندان الرشید به آرامی،ار میان دلتنگی های ما راه باز می کرد و..
ادامه دارد…✒️
آخرین نظرات