#من_زنده_ام
گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو
که مرا دیدن تو بهتر از ایشان تو مرو
آفتاب و فلک اندر کنف سایه ی توست
گر رود این فلک و اختر تابان تو مرو
ای که درد سخنت صاف تر از طبع لطیف
گر رود صفوت این طبع سخندان تو مرو
اهل ایمان همه در خوف دم خاتمتند
خوفم از رفتن توست ای شه ایمان تو مرو
تو مرو گر بروی جان مرا با خود بر
ور مرا می نبری با خود از این خوان تو مرو
با تو هر جزو جهان باغچه و بستان است
در خزان گر برود رونق بستان تو مرو
هجر خویشم منما هجر تو بس سنگ دل است
ای شده لعل ز تو سنگ بدخشان تو مرو
روز دوازدهم ،صبح زود و باز هم به این امید که جنگ امروز تمام می شود به مسجد مهدی موعود رفتم.
آقای محمد بخشی نماینده ی فرماندار پیغام فرستاده بود که هفت نفر از نیروهای امداد را برای کمک به دامداری دیری فارم بفرستید اما نگفته بود کار ما آنجا چیست.
آنچه من در مورد دیری فارم می دانستم این بود که مزرعه ای تفریحی بسیار بزرگ صنعتی است با چندین هکتار مزرعه ی یونجه که علوفه ی مورد نیاز دام ها از همان جا تامین می شود.
هیچ وقت از نزدیک دیری فارم را ندیده بودم. مزرعه ای بود کاملا مکانیزه که تمام شیر پاستوریزه ی مورد نیاز کارکنان شرکت نفت (آبادان اهواز خارک گچساران)از آنجا تامین می شد.
در آن روزها هر نوع کاری برایمان خدمت تعریف می شد.همه جا اعزام شده بودیم جز گاوداری.
سوار وانت شدیم . چند زن عرب زبان روستایی هم عقب وانت نشسته بودند. راه افتادیم . مریم فرهانیان گفت: همه به جبهه اعزام می شن ما به طویله.
مریم که خودش عرب بود از زن های روستایی پرسید:ما برای پی می ریم طویله؟
گفتم :مریم کلاس دیری فارم رو اینقدر پایین نیار . نا سلامتی دامداری صنعتیه.
با اکراه گفت:دیری فارم خارجیشه که به فارسی میشه همون طویله ی خودمون
در هاله ای از ابهام وارد دیری فارم شدیم . مسولان گاوداری از همان ابتدای جنگ آنجا را به حال خود رها کرده بودند . حدود پانصد راس از گاوهای بزرگ هلندی و آلمانی که هر کدام یک تن وزن داشتند با شناسنامه و اسم و رسم آنجا بودند. این دام ها تحت مالکیت پالایشگاه آبادان بودند . دیری فارم سرمایه ی ملی ارزشمندی برای کشور محسوب می شد و الان در تیررس کامل عراقی ها قرار گرفته بود. بعضی از گاوها ترکش خورده و تلف شده بودند و بعضی که شرایط کشتار آنها فراهم بود با مجوز توسط افراد خبره قبل از تلف شدن دبح و به محل های پخت غذا ارسال می شدند . بعضی از گاوها آن قدر عصبی و بی قرار شده بودند که اجازه نمی دادند کسی به آنها نزدیک شود . راستش من هم اول کار وقتی به چشم های گاوها نگاه می کردم می ترسیدم تا این که یواش یواش با راهنمایی زن های عرب به گاوها نزدیک شدم.
یکی از زنان عرب برایمان توضیح داد که قبلاٌ شیر این گاوها با دستگاه های پیشرفته ی مدرن دوشیده می شده حالا آنجا برق ندارد و گاوها پرشیر شده اند و ما می خواهیم شیرشان را بدوشیم . هر کدام از اینها روزانه پنجاه تا هشتاد لیتر شیر می دهند . گاوهای درشت هیکلی که هر کدام از ما زیر یک لنگشان جا می شدیم منتظر بودند که آنها را بدوشیم .
ادامه دارد…✒️
آخرین نظرات