#من_زنده_ام #قسمت_صدوپنجاه_پنجم دور تا دور محوطه پر از نیروهای مسلح بودند که با چشم های کینه توز و غضب ناک ما را برانداز می کردند . در این پادگان نظامی سه ساختمان دو طبقه بود با انبوهی از سربازان و درجه داران که لباس های خاکی و پلنگی و چهره خشن شان… بیشتر »
آرشیو برای: "آذر 1397, 26"
#من_زنده_ام #قسمت_صدوپنجاه_چهارم نقیب احمد کرارا” به حاج آقا می گفت : هسه ما صابر شیء عدنان یعتذر حی دخل فجاه ائمرافقهن (حالا که اتفاقی نیفتاده ، عدنان عذرخواهی می کنه که بی خبر وارد دستشویی آنها شده ) - او نه تنها وارد شده بلکه نسبت به اعتراض ما… بیشتر »
آخرین نظرات