#من_زنده_ام #قسمت_صدوهشتادوچهارم کم مانده بود انگشت در چشم ما فرو کنند تا چیزی نبینیم . خوشحال بودیم که درجه خشم و عصبانیت آنها را رنگ چادر ما تنظیم کرده بود . گاه گاهی خارج از ساعت آزاد باش اجازه چند قدم پیاده روی در همان مسیر قبلی به ما داده می شد .… بیشتر »
آرشیو برای: "بهمن 1397, 02"
#من_زنده_ام #قسمت_صدوهشتادوسوم همچنان منتظر روشن شدن پنجره ها و ورود هوای بیشتر به داخل قفس بودیم اما لحظه به لحظه قفس تاریک تر و خفه تر می شد . مثل همیشه بر گرده مریم بالا رفتم و از سوراخ بالای پنجره که به اندازه یک عدس بود به بیرون نگاه کردم . از آن… بیشتر »
#من_زنده_ام #قسمت_صدوهشتادودوم فردا صبح که حاجی در را باز کرد ، بلافاصله با چادرهای مشکی در حد فاصل قفس تا چاه فاضلاب که تنها مسیر ترددمان بود ، با افتخار شروع به قدم زدن کردیم . با وجود اینکه هیئت صلیب سرخ هنوز داخل آسایشگاهها بود و همیشه بچهها دور… بیشتر »
#من_زنده_ام #قسمت_صدوهشتادویکم لوسینا گفت : چادر بخشی از لباس این دختران است و می گویند با این لباس احساس امنیت و آرامش بیشتری داریم . به او گفتیم : هر چه برای محمودی توضیح داده ایم او گفت چادر جزء أقلام ممنوعه أست . آنها چند دقیقه با یکدیگر مشورت کردند… بیشتر »
آخرین نظرات