#من_زنده_ام #قسمت_نود_و_هشتم با آمدن بهار سال 1360 و سال نو صداهای مختلفی از گوشه گوشه ی راهرو می شنیدیم که خبر از حلول سال نو و تغییر فصل می داد.بهار توانسته بود از همه ی این روزنه ها و در و دیوارسنگی و سخت عبور کند و حال ما را منقلب کند. هر سلولی به… بیشتر »
آرشیو برای: "مهر 1397, 29"
#من_زنده_ام #قسمت_نود_و_هفتم .آن وقت همه چیز تغییر می کرد،آقا را می دیدم که گل می چید و مادرم را که کریم و رحیم و فاطمه رحمان و سلمان و محمد و احمد و علی و حمید و مریم را با بوی دمپختکش دور سفره ی پارچه ای جمع می کرد.صدای فیدوس پالایشگاه را می شنیدم که… بیشتر »
#من_زنده_ام #قسمت_نود_و_ششم پس انسانیت کجا رفته بود. زندان خود رنجی است که هیچ درمانی جز آزادی ندارد پس چرا باید با این انسان های زندانی چ نین رفتار میشد. ای کاش هرگز این سوراخ کوچک وجود نداشت تا من این همه رذالت را به چشم ببینم. ای کاش میتوانستم… بیشتر »
#من_زنده_ام #قسمت_نود_و_پنجم از زیر در همه ی سلول ها صدای خنده های ریز شنیده شد . بعد از شش ماه ، اولین بار بود که هر چهارتایی به چشم های هم نگاه کردیم و از ته دل خندیدیم . به چهره های هر کدامشان ( فاطمه ، مریم ، حلیمه ) ، که نگاه می کردم ، چهره های… بیشتر »
آخرین نظرات