#من_زنده_ام #قسمت_نود_و_سوم تازه آنجا بود که فهمیدیم این چراغ هم میتواند خاموش شود ما در تاریکی مطلق میتوانستیم حجابمان را درآوریم و از حمام به راحتی استفاده کنیم .فاطمه گفت احتمالا در داخل سلول هم استراق سمع و هم دوربین است .باید مراقب حرف هایمان باشیم… بیشتر »
آرشیو برای: "مهر 1397, 24"
#من_زنده_ام #قسمت_نود_و_دوم به این یکی میگفتم دکتر راحتی. رنج اسارت و درد غربت و سنگ به سویمان پرتاب کرد. پتو های جدید لانه ی شپش ها و کک های گرسنه بودند که به ضیافت تن بی رمق ما دعوت شده بودند. نمی دانستیم به دنبال راه گریزی برای هجوم گردبادهای بی… بیشتر »
#من_زنده_ام #قسمت_نود_و_یکم می دانستیم تاروز نشده وبا این چند رگه نوری که برما می تابد حداقل باید کاری کنیم.اگربه شب برسیم وخورشید برود حتما غول سرما مارا باخودش می برد.تصمیم گرفتیم به جنگ غول برویم.اوحق نداشت مارا تسلیم خواست خود کند.در حالیکه… بیشتر »
#من_زنده_ام #قسمت_نود باز جویی از ما متوقف شده بود اما بگیر وببندها ازهمسایه های ما روز به روز بیشتر می شد.از نوع صحبت هایشان تنها چیزی که دستگیرمان شده بود اینکه این همسایه هازمان طولانی ای را در آنجا بوده اند که باعث شده بود همه ی نگهبان هارا بشناسند.… بیشتر »
آخرین نظرات