#من_زنده_ام #قسمت_صدوبیست_و_هشتم با وجودی که سرم غذایی دوم هم داشت وارد بدنمان می شد ، اما هنوز توان بحث کردن با او را نداشتم . - آیا شما می خواهید فعل حرام انجام دهید . با سر و نگاه به او فهماندم که احمق خودتی ، امام قلابی هیبت و لباسش را عوض کرده بود… بیشتر »
آرشیو برای: "آبان 1397, 27"
#من_زنده_ام #قسمت_صدوبیست_و_هفتم من از این که در نوبت همآغوشی با مرگ نشسته بودم خوشحال بودم اما نمی خواستم اخرین نفر باشم، صدای ضربه های پی درپی همسایه ها (دکترها و مهندسی ها) را بر دیوار سلول همگی شنیدم که بانگرانی می پرسیدند: «چرا جواب نمی دهید»… بیشتر »
#من_زنده_ام #قسمت_صدوبیست_و_ششم میخواستیم دست های یکدیگر را فشار دهیم اما توانی برای این کار در ما نمانده بود. با نگاه از هم می پرسیدیم و جواب می دادیمو همین قدر کافی بود چرا فاطمه تنهاست؟حلیمه کجاست؟ نکند حلیمه… یعنی زودتر از ما به مقصد رسیده،… بیشتر »
آخرین نظرات