#من_زنده_ام #قسمت_صدوچهارم به سلول دکترها مورس زدیم.ما موش داریم ،شما هم دارید؟ _نه به سلول مهندسین هم مورس زدیم گفتند:نه. ماجرا رابرایشان تعریف کردیم.گفتند: -موش ها معمولا نقب میزنند.سوراخ انها را پیدا کنید و به وسیله ای بپوشانید این طوری مسیر حرکتشان… بیشتر »
آرشیو برای: "آبان 1397, 02"
#من_زنده_ام #قسمت_صدوسوم آگاهی سر در می آورد . ما را به ناحق و غیر قانونی در خاک خودمان دزدیده بودند و در جایی غیر قانونی نگهداری می کردند و خلاف قوانین بین المللی ما را پنهان کرده و به ما می گفتند مفقودالاثر . بارها این کلمه را پیش خود تکرار می کردم و… بیشتر »
#من_زنده_ام #قسمت_صدودوم بار سنگین اسارت بین ما تقسیم می شد.دیگر ازشمارش ثانیه های کمرشکن خلاص شده بودیم.خوشحال بودم ازاینکه دکتر عظیمی را پیدا کرده ام،چون اواز همان اول اسارت دریافت که شرافت گوهر ذی قیمتی است که آن رابه بهای آزادی هم نمی فروشیم.صبح… بیشتر »
#من_زنده_ام #قسمت_صدویکم از آنجا که نگهبان به دعای بعد از نماز ما در سه وعده نماز یومیه عادت کرده و آن را پذیرفته بودند، شروع به خواندن دعای “امن یجیب” کردیم، البته با همان لحن و صوت همیشگی به جای دعا حروف الفبا را شمرده شمرده میخواندیم. چون… بیشتر »
#من_زنده_ام #قسمت_صدم چندین بار با این عبارت دریچه را باز و بسته کرد.فکر کردیم بالاخره یک نفر پیدا شد چهار کلمه انگلیسى بلد باشد و لابد دنیایى پر از خبر و اطلاعات به رویمان باز شده و شاید او بتواند مارا از این بى خبرى مطلق و فشار روانى خلاص کند.تردید… بیشتر »
#من_زنده_ام #قسمت_نود_و_نهم انجا متوجه شدیم ساکنان سلول مجاور ما باید ایرانی باشند اگر چه همیشه وقتی از زیر در به صحبت هایشان گوش می دادیم می شنیدیم که عربی را خیلی خوب اما با لهجه حرف می زنند برای همین احتمال نمی دادیم ایرانی باشند.زندانی های سلول سمت… بیشتر »
آخرین نظرات